--->

Wednesday, April 28, 2004

فغان از بي‌دوربيني فغان آقا فغان...

:: بنده برگشتم. البته خيلي برنامه کاري فشرده و سخت بود ولي خوب ديگه فعلا زنده‌ايم و آماده کار.

:: ساعت ۹ شب معمولا با اتوبوس در ميام و ۷ صبح تهرانم ولي ايندفعه يه اتوبوس صفر مان به تورم خورد كه راننده توپي هم داشت و 6 صبح تهران بود. از اين اتوبوس مان هم بهتون عرض كنم كه مونيتور عقب را LCD گذاشته‌اند و با گيلاس ! (با كلاس) خودش تا مشه ميره جاي خودش. صندلي‌هاش امكانات بيشتري مثل جاسيگاري و رخت آويز داشت و يه خورده آيروديناميك‌تر شده بود ولي بازهم براي آدم چاق و درشتي مثل من كوچيكه! بخاري اتوبوس رو مثل يه نوار كنار بدنه اتوبوس كشوندن و ديگه مثل ولوها نيست كه يكي از سرما بميره و يكي از گرما بپزه! در كل نسبتا خوب بود. البته منهاي فيلمهاي هندي كه من بدبخت بيچاره و داخل پارانتز (زذ) بايد تحملشون كنم و جيك نزنم ! ميدونيد بدبختي بزرگ چيه ؟ و آن اين باشد كه هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن مصادف با يك فيلم بسيار غني و عاري از هر نوع تكرار فيلمهاي باليوودي باشويد!
البته اين بار واقعا فيلمش رو دريافتم! و آن چيزي نبود جز توكيو بدون توقف سرور گرامي مهران مديري! اين فيلم شريف رو که براي تبليغ شرکت نوشابه سازي فلان ساخته شده کشکي و آبکي تر از هر فيلم هندي ديگر يافتم! البته اون خانم بازيگري که منشي مهران رو بازي مي‌کرد واقعا هنرمند بودن و به تمام معني حالت التماس و خودماليدگي يک خانم مسلمان رو بدون هيچ‌گونه جلفيتي نشان دادند و خود مهران در جايي بدون هرگونه اشاعه فحشا و منکرات کلمه ماهواره رو با سرعت نور اداء ميکنه تا کسي نشنوه! ( يه جايي به دکترش ميگه که شبها برنامه‌هاي زنونه رو از ماهواره ضبط ميکنه تا فرداش خواهرش نگاه بکنه...)

:: آقا رسيديم تهران شيش صبح. ميدون رسالت يه کله‌پاچه هست بغل مسجد يه پرس گوشت با پاچه ( داخل پارانتز عرض کنم هيچ‌کجا کله‌پاچه‌ي وطن آدم نميشه! به جان خودم همچين آدم لذت ميبره از تمييز بودن و حل پخته شدنش که نگو باز اين رسالتيه بد نيست و خوب بود البته کله‌پاچه دوستان عزيز من جاهاي ديگه تهران فقط دوسه جا يکيش تو پاسداران کله‌پاچه خوردم و حتما يه جاهاي بهتري هم وجود بايد داشتن. ولي چشمتون الهي کله‌پاچه شمال به خصوص چالوس رو نبينه ! يه چيزي تو پاچه بز خالي خوردن بهتر از کله‌پاچه‌ي اونهاست)
بعد از صوبونه ( همان مهمترين وعده غذايي ) رفتيم بازار محلاتي رو اتوبان افسريه و گل دلخواه من نبود و قرارشد حاج غلامرضا هفته بعد بفرسته. يه سري خريدهاي کوچيک مثل کود و کاکتوس مينياتور جمع و جور کردم و ديدم بيکار ول گشتن نمي‌صرفه تو تهران. آقا بسم الله شمال...

:: عرض شود که دوباره ۳۰۰ تومن رسالت. ۴۰۰ تومن آزادي. ۷۰۰ تومن کرج. ۱۰۰ تومن تاکسي تا ميدون اميرکبير کرج. ۴۰۰۰ تومن هم تا چالوس ! ( به سبک سفرنامه ناصرخسرو) آقا يه پژويي سوار شديم نگو بغلم يه تازه مزدوج بودن همين که ميرسيديم تونلي مونلي چيزي بمال بتاچشون اوج ميگرفت !! آقا اين تونلهاي جاده کندوان چه تونلهايين براي بعضي‌ها ماه ! آهو ! آره قربونش...

امان از بي‌دوربيني آقا امان. من عاشق اين جاده‌م اگه يه روز مسافرکش بشم ميرم تو اين خط عشق . از کرج که داري خارج ميشي کوههاي آذربايجان رو داري ميبيني و به قله‌هاش که ميرسي ميشه گردنه‌هاي اردبيل و وقتي داري پايين مياي ميشه جنگلهاي حيران و طرفهاي آق‌چاي و بعدش ديگه جنگلها با کوهستان آشتي ميشن و روي سنگها هم گياه و درخت سبز هستش واقعا عشق واقعا حال و واقعا بدبختي ( نبود دوربين)

:: رسيديم چالوس بعد نهار تو کته‌کبابي نادر گران فروش روبروي شهرداري متل‌قو ( سلمان شهر) ولي انصافا غذاش حرف نداره- منهاي قد بازيهاي خود گيگلکش!

:: مازيار عزيز ( به قول مادر دوست مشترک تبريزيمون مازاراخ!) آره اين آقا مازيار تو بهترين دانشگاه آزاد ايران ( از نظر وغيره!) واحد تنکابن (شهسوار) مهندسي گل و گياه زينتي داره تموم مي‌کنه. و پسر واقعا گليه که مثل من احتمالا به خاطر ادامه حيات شغل باباش اومده تو کار گل و علاقمند شده و برو بالا.

:: آقا بار رو زديم راه افتاد که خودش هروقت خواست بياد و صبح اردبيل باشه و بسم الله برو تا شب نشده ( ساعت ۹ حرکت از عباس‌آباد) يه پژوييه از تنکابن تا شهسوار مثل جت ميومد يارو ! خلاصه ۹.۴۵ از تنکابن دراومد و يه ربع بع يازده رشت بود! وايستادم براي ماشين و واقعا داشتم سرپا مي‌خوابيدم از خستگي و اتوبوس ولو قيافه‌ي بنز نشان مغان ( به تلفظ محلي ميشود : ميغان) آمد و اين يکي ديگه ديوونه بود آقا ! ۱۱.۴۵ تو انزلي بود که من ديگه مردم ( يعني خوابيدم ) يهو چشم باز کردم ديدم ۱.۵ تو امامزاده آستاراست و دوباره مردم به خيال اينکه ۲ ساعت ديگه مونده! آقا يهو پريدم ديدم دم ترميناله اردبيله و اگه بيدار نمي‌شدم صبح پارس آباد بودم ! ساعت چند ۲.۵ جل الخالق چه راننده‌هايي خلق کردي خدايا؟! همه خوب همه ماه همه ديوونه !

:: زياده عرضي نيست و همين ديگه شب خونه مادرخانمم مهمانم ! (اهم!) ديگه زياد حرف زدم...