بوي باران بوي خاك |
هوا سنگين دل غمگين شب سرد (؟!)
چند دقيقه پيش سه تا از آقا پسرهاي دانشجوي ناناز ماماني تشريف آورده بودند براي شب شعر فرداشون گل امانت ميخواستند! راستش ما به هيچکس و هيچ احدالناسي امانتي چيزي نميديم. يعني تو کار ما نميشه. يه خورده سخت گرفتم و بعدش يهو ياد يکي دوسال پيش خودم افتادم ...
يه گروه شعري داشتيم به اسم ( يکي از شاعرهاي معاصر!) هفتهاي دو جلسه از تمام کارهامون و زندگيمون ميزديم و ميرفتيم سر جلسه شعرخواني که معمولا تو زير زمين يکي از ساختمونهاي دانشگاه بود . چند تا صندلي و کلي آدم سرپا و يه عالمه دل عاشق!
چه روزهايي بود. تقريبا پاي ثابت ۴۰ نفري ميشديم و دم و دستگاه داشتيم و برو بيايي که نگو . جالب ترين قسمت کار اين بود که هر دختري براي يه پسري شعر ميگفت و برعکس يعني مجرد نداشتيم!
موضوعات شعري بيشتر عاشقانه بود و احساساتي و گاهي خيلي کم سياسي. يعني سياسي نويسي تقريبا ممنوع بود چون جاسوسهايي بودن که به بروبچ حراست آمار ميدادن و هفته بعد رو تابلو ميديدي نوشته جلسه انجمن ادبي فلان اين هفته تشکيل نميگردد. براي همين شعرهاي اجتماعي و سياسي جاشون فقط تو کاغذهايي بود که دست به دست ميشدن و همه بيسرو صدا ميخوندن و سرشون و خيلي فيلسوفانه تکون تکون ميدادند!
هر جلسه از استادهاي ادبيات دانشگاه دعوت ميشد که بيان و شعرها رو گوش بدن و نظر بدن. من معمولا با سکوت مواجه ميشدم يعني يه چندماهي طول کشيد که بين اون همه غزل نويس و شعر نو يه ترانهنويس هم آدم حساب بشه ! يعني يه روز يکي از استادها بعد از يکي از ترانههاي من با يه بهت و شگفتي خاص گفت خيلي وقته ترانهنويسي خوب تو ادبيات ما از ياد رفته شما سعي کنيد همين سبک رو ادامه بديد و موفق ميشيد! ولي ما نشديم!
از اولين نفراتي که تو عشق شعر و شاعري شکست خورد من بودم. يعني ازدواج کردم و چشمه شعر من خشکيد که خشکيد ! ديگه حتي وقتي خودم هم تلاش ميکردم کلمات رو به همديگه ببافم نميشد. ( خانمم وقتي دفترهاي شعرمو ديد گفت يه چيزي هم براي ننوشتي تا حالا؟ آقا ما هم هي زور زديم هي زور زديم ! مگه اومد؟! نه! خلاصه متهم به دزدي شعر و از اين چيزا کرد مارو...)
بعد از من کمکم ازدواجها زياد شد و بچهها فارغالتحصيل شدند و گروه از هم پاشيد. خيلي وقته وحيد ( مدير تيم و هماهنگ کننده) رو نديدم و اصلا خبر ندارم بازهم دور هم جمع ميشن يا نه؟ فقط ميدونستم که يه مجله طنز شروع کرده و شماره اولش رو که من ديدم گفتم به شماره سوم نميرسه و نميدونم چي شد بالاخره.
:: هر شبي
نصفه شبي
زير بارون
توي مه
کار ما
رد شدنه !
توي درس عاشقي
پيش استاد ازل
کار ما رد شدنه !
يکي ديگه:
:: گل زرد خشکيام
پيچيده غم رو ساقههام
نشسته تو ترانههام
تو صدام هميشه غم بوده
همراه من تو قصههام ...
و آخري:
:: ببار اي نمنمک باران
ببار اي ياور ديرين
ببار اي همدم ياران
به خونم تشنه است امشب
غم فردا
غم هجران
ببار اي نمنمک باران...