--->

Thursday, May 13, 2004

apple tree's

خوب الان ساعت هشت و نيم عصر و تا الان ۲ نفر يادشون بوده که من در چنين روزي حدود چند قرن پيش پاي يه درخت سيب ترش به دنيا تشريف فرما شدم!
آره حدود ساعت ۶ بعدازظهر برادر خانمم که تو همدان دانشجو هستش زنگ زد و چند دقيقه پيش هم خواهرم زنگ زد و با تعجب گفت مي‌دوني امروز چه روزيه؟! راستش من اصلا هيچ حسي نسبت به اين روز ندارم!! واقعا و واقعا اين چند ساله اخير از هيچ چيز شاد نمي‌شم ولي از همه چيز خيلي زود غمگين مي‌شم. مثلا امروز دستگاه چمن‌زن يه طرفش شکسته بود و واقعا اعصابم خورد شده بود. ( دونه‌اي ۲۰۰تومن و لامصب بدنه‌ش پلاستيکه و به هزار زحمت چسب ماليش کرديم و مي‌دونم يه ساعت کار کنه دوباره فلج ميشه ) بگذريم..

آره قضيه درخت سيب اينه که صبح ساعت ۵ و ۶ مادرم تو خونه‌ي قديممون که حياط بزرگي داشت و دستشويي‌ش اونور حياط بود ( چه درختهاي ميوه‌اي داشتيم!) داشته برمي‌گشته خونه و پاي درخت سيب سبز ترش (که همه تو حسرت يه دونه سيبش بودن و من معمولا همشو کال کال خورده و تموم کرده بودم مي‌ماندند!) پا به عرصه وجود نهادم(( الهي پام قلم ميشد و نمي‌نهادم ! چيه اين دنيا چسبيدين بهش ؟! يه خورده اخروي باشين بابا)) مي‌دونم زرشکککککککک....