--->

Friday, May 07, 2004

FATAL HESITATION (نام آهنگي از كريس‌دي‌برگ)

شب است و سکوتي در کار نيست ! آخه امروز پنج‌شنبه است و مردم در جوش و خروش براي کش‌لقمه !! ( بروزن سقلمه :) راستي چرا مردم دوست دارن شب پنج‌شنبه بيان و پيتزا بخورن؟ خيلي سئوال جالبي شده براي من. آخه مي‌دونيد الان درست در ميداني که ما مغازه داريم دوتا پيتزا فروش بغل ما و يه دونه روبروي ما و يه کافه سنتي هم كنارش در حال ارائه خدمات هستند. حالا کار ندارم کدوم بيشتر فروش دارند ولي همه‌شون خوب فروش دارن. پسرهاي جوون دانشجو که معمولا براي قليان ميان کافه سنتي- خانواده‌ها براي ساندويچ شبها ميان اين پيتزا فروشي ها و دختر و پسرها هم جاي دنج روبرويي رو انتخاب مي‌‌کنند. يکي از اين پيتزايي‌ها روزي دخلش کمتر از ۵۰۰هزارتومن نميشه ! بقيه کمترن ولي بازهم نسبت به من گل فروش دوبل و سوبل در مي‌آرن. چرا؟ اگه بتونم بفهمم کجاي کار من ايراد داره خيلي خوب ميشه. البته يه چيزي مسلم هستش و اون اينه که هر شغلي زمان و مکان خاص خودش رو داره و شغلها به مرور زمان عوض مي‌شن. مثلا شما اين روزها آب حوضي ديديد؟ يا مثلا تا همين چند وقت پيش تو اردبيل آدمهايي بودند که لباس دست دوم و کويتي مياوردن دم خونه‌ها مي‌خريدن يا ميفروختن. از اين آدمها ديديد تازگي‌ها؟ ( البته امروز تو اداره دارايي رفته بودم يکيشون رو ديدم ولي اون سر تازه‌ميدون (قديم ميدون مركزي شهر بود و حالا تقريبا يه چيزي تو مايه‌هاي مولوي و سبزه‌ميدون تهران شده ! از جون مرغ تا ماتحت شتر مرغ اينجا پيدا مي‌شه) اين معمولا وايميستاد و ديگه پيرمرد شده و نمي‌تونه کار ديگه‌اي بکنه.)
بهشون مي‌گفتن « کهنه پال‌تارچي » يعني لباس کهنه فروش. مادرها معمولا مثل لولوخورخوره بچه‌ها رو از اينجور آدمها مي‌ترسوندن. حالا اين شغل با نمكي‌هاي مد روز حذف شده و آدمهاش دچار دگرديسي شدن. آپ‌ديت شدن :)
يه چيز ديگه که اينروزها رو درآمد بازار تاثير مي‌گذاره تبليغات و به خصوص برخورد فروشنده با خريداره. من خودم هميشه تمام سعي‌م رو مي‌کنم در حداکثر خستگي‌هام هم که باشم خوش برخوردي رو از دست ندم و رمز موفقيت شخص خودم هم در همينه ولي خواهرزاده‌ام اگه تو مغازه باشه و مخصوصا تو اينترنت باشه مشتري يک‌ميليون تومني رو هم ممکنه بپرونه! يا همکارم علي اگر از کسي خوشش نيايد يه جوري باهاش تا مي‌کنه که يارو بزاره بره... پشت گوشش هم نگاه نكنه.

تبليغات هم که ديگه نمي‌شه ازش غافل شد و ناسلامتي من خودم که شغل دومم تبليغاته تقريبا به جز حسن سابقه‌ي پدر مرحومم هيچ تبليغ ديگه‌اي ندارم. ولي خيلي در تلاشم و تا جايي که بتونم براي تبليغات خست نمي‌کنم ولي خوب هميشه کمبود بودجه دارم!

:: الان ساعت درست ۱۲ نصفه شبه و من تو مغازه‌ نگهبان تشريف دارم! حدود دو ميليون تومن گلم بيرون مغازه است و چون واقعا امروز از خالي کردن و جابجا کردن بار خسته‌ بوديم نتونستيم بياريم تو مغازه و جاشون بديم . البته گلهاي بيروني هستند و جاشون همون بيرونه ولي انصافا شب آدم از فکر اين گلهاي عزيز خوابش نمي‌بره. ( گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت ! چون اگر کسي ديگري نصفه شب صحبتش را غنيمت بشمرد من ورشکست مي‌شم! البته از نظر سعدي«؟» و لذيذ از نظر من ! )
چند دقيقه پيش علي زنگ زده بود براي اذيت مي‌گفت خواستم ببينم خوابيدي يا بيداري!
فردا نوبت اونه حالش رو مي‌گيرم!

:: مي‌خوام اگه تونستم برم وبگردي! پس ممکنه امشب دوباره پست داشته باشم.
راستي اون قضيه فاکتورهاي آموزش و پرورش مي‌دونيد چي شد؟ صبح رفتم دارايي گفتش فاکتور زير ۱۵۰هزارتومن معاف از ماليات تکليفيه و من يه فاکتورم ۱۲۷ و اون يکي ۵۶ هزارتومن بود و چون يارو کارفرماي نه‌چندان محترم ما رو فرستاده بود اينها هم فاکتورها رو جمع زدند و ۹۱۸۵ تومن از من فلک زده گرفتند. البته من از اين گرگهاي بارون نديده نيستم ! و قبلا فکر اين قسمتهاي تراژدي‌وار آموزش و پرورش رو کرده‌بودم. الحمدالله وگرنه حالا بايد گربه مي‌کردم جلوي آقايون که اقا ترو خدا من ضرر مي‌کنم.

خلاصه امروز هم به سختي گذشت... تا فردا چه پيش‌آيد. مادرم اگه از مرحومي از فاميلها مثلا خوشش نياد و هم نخواد بهش توهين شده باشه هنگام نقل ازون مرحوم يا مرحومه مي‌گه « الله چتين‌نيگ‌نن رحمت اله‌سين » يعني خدا به دشواري رحمتش بکنه! يه جور دعاي رندانه است که فقط ما رندها مي‌فهميم ! ( اهم :)
منم بدجوري دلم مي‌خواد اين آقاي «ز» ذيحسابي آموزش و پرورش رو به اين دعا مستفيد کنم!!!

راستي دلم براي نوشته‌هاي پروردگار تنگ شده ....