--->

Sunday, May 23, 2004

يك ضايع شديم آقا

آقا ضايع شدين تا حالا؟ نه مرگ من شدين؟
* ديشب من يک ( به فتح ي و سکون ک به شدت ترمزدستي کشيدن با ۴۰۵) ضايع شدم که نگو... يک ( به همان وضع فوق تلفظ شود لطفا. با تشکر روبو) ضايع شدم من آقا يک ضايع شدم...

و اما داستان. ديشب با پدرخانمم شام دعوت بوديم من سر شب سرم گرم اينترنت شد و يهو پشت خط اومد و تلفن قطع شد و پدرخانمم گفت مياد دنبالم. تا اينجا مشکلي نبود.
من هم مغازه رو بستم و رفتم خونه لباس عوض کردم و اومدم دم در که پدرخانمم رسيد، سوار كه شدم گفت اون جعبه‌هاي دم در و كي له كرده؟! گفتم اِه من كه الان اومدم سالم بود ... كدوم بي‌شرفي رفته رو اينها و خلاصه !
نگو ايشون داشته تو مغازه رو نگاه مي‌كرده ببينه من تو مغازه‌م يا نه كه ماشين يه خورده مي‌ره جلو و خلاصه ما يك ( به روش جمله شماره *) ضايع شدم كه نگو... از عمد اينجوري كرده ببينه من چه عكس‌العملي نشون مي‌دم. يك دمق شديم اقا نگو...

خيلي مرد خوبيه پدرخانمم و تفاوت سني زيادي نداريم و ايشون همسن خواهر بزرگ منه و خلاصه رفيقيم باهم. رفيق چاي ! و چايخانه‌ايم با هم!!
ولي خيلي خجالت كشيدم ديشب، چون تا حالا جز احترام چيزي در حقم نكرده و هميشه زحمتم باهاشه، ماشينش هر وقت بخوام دستمه و پول هر وقت لازم داشتم داده و خلاصه هوام رو داره و ديشب يك (*) ضايع شدم من آقا يك (*) ضايع شدم!