--->

Saturday, July 31, 2004

بچه بدو اون روبانها رو بيار

به سلامتي و ميمنت ما داريم دات کام مي‌شويم! يعني شديم....
www.roborend.com



باري بلاگر گرامي اگر بار گران بوديم رفتيم! و اگر بنر تبليغاتي شما را دودر مي‌کرديم شرمنده‌ايم خولاصه.... شما به گوگلي خودتون ببخشيد!
البته فعلا در حال بتون ريزي و غيره مي‌باشد! ايشالله افتتاحيه خبرتون مي‌كنم.

راستي امروز يک ضايع‌بازاي شد صبح که بيا و ببين!
صبح همکارم علي زودتر از من اومده مغازه و از مجله ويندوز خاورميانه يک خانمي در مورد اون سي‌دي كه خراب بود، زنگ مي‌زنه! ايشون هم خيلي رک و صادقانه مي‌فرمايد که ما "روبو رند" نداريم!! بعدش كه من اومدم گفت اين شماره زنگ زده بود و به من نگفت به چه اسمي و از كجا، من زنگ زدم مي‌گم فلاني هستم مي‌گن ما با شما كار نداشتيم! تازه آقا علي دوزاري‌اش مي‌افتد كه يارو در مورد روبوت و از اين‌چيزا حرف مي‌زد! كف ما رو مي‌گي آقا؟
خلاصه يك ضايع بازاري شد! خانومه فكر كرد سركاره! يه جورايي سرهمش كرديم و روبو شد پسرخاله‌ي ما! حالا آدرس گرفت كه سي‌دي تازه بفرسته. ببينيم مي‌فرسته؟



Friday, July 30, 2004

Friday HIT

تو اين چند وقته احساس مي‌کنم که روزهاي جمعه افت هيت (!) به حداکثر مي‌رسه... يعني نسبت به روزهاي ديگر هيت اکثر وبلاگها و سايتهايي که در رده Personal general ند-استات قرار دارند خيلي چشم‌گير مي‌شه. خيلي احتمالات وجود داره. چيزهايي که به نظر من مي‌رسه اينه که شايد :
اين تعداد کسري هيت به دليل اين باشه که :

۱- اون وبلاگ خاص روز جمعه آپديت نمي‌کنه.
۲- کساني که جمعه‌ها نمي‌آيند٬ شايد از امکانات محل کارشان براي وبلاگ‌خواني استفاده مي‌کنند.
۳- جمعه‌ها چون احتمالا والدين بيشتر {شايد} در خانه باشند٬ درصد چتربازي (!) جوانان و نوجوانان محترم کمتر مي‌شود. (حدود ۵۰درصد از ۵۰سايت اول ند-استات از اين مسائل +۱۸ هستند.)
۴- شايد مردم آن‌لاين ترجيح مي‌دهند روز جمعه‌اي تعطيل بکنند. (ما که برعکسيم!)
۵- تفريح و گردش و غيره ...

يک چارت همينطوري الکي٬ از تعداد هيت ۲۰ سايت اول امروز در فقط ند-استات در آوردم (براي تصوير بزرگتر روي عکس کليک کنيد.) که هيت ديروز و امروزشان را مقايسه مي‌کند. از اين ۲۰تا ۹تا افزايش داشته. (دلايل اين افزايش اندک مي‌تواند سقوط بقيه و يا مورد لينک قرارگرفتن از طرف تعداد زيادي سايت و غيره باشد) که اين افزايش در مقابل سقوط بقيه خيلي ناچيز است.

خودتان مشاهده بفرمائيد.




چرا؟ آيا بيشتر مرادم (جمع مردم است گويا!) خواننده وبلاگها بزرگسالند و از امکانات اداره و محل کار خودشان به اينترنت متصل مي‌شوند؟ چرا ما اطلاعاتي از سليقه و علاقه‌ي مردمان در استفاده از اينترنت نداريم؟ که چه گروه سني به چه گروه از سايتها علاقه دارند. در حالي که گوگل مثل آب خوردن از اين مدل آمارجات براي مشتريانش درست مي‌کند.

مي‌دانيد که دانستن اطلاعات از مراجعه کننده بسيار بسيار بسيار در فروشندگي مهم است؟!
کسي هست به اين جور آمار جمع کردنها علاقه‌مند باشه؟
مي‌دانيد که الان قدرت گوگل بيشتر از اطلاعاتي است که در مورد مخاطبان دارد. اگر فقط از المانهاي زبان و سن يک دارنده اورکات و يا جي‌ميل براي انتخاب تبليغ براي او استفاده کنند چقدر؟ بله ۲۰۰درصد از رقبايي که هيچ‌چيز از اين شخص نمي‌دانند جلو هستند!


Thursday, July 29, 2004

اميد به زندگي

خيلي وقته به اين موضوع فکر مي‌کنم که آيا مفاهيمي مثل "اميد به زندگي" معني‌اش براي نسل ما چيست؟ (حتما موافقيد كه معني خيلي از كلمات براي ما و نسل پدران ما فرق مي‌كنه)

بله، فكر مي‌كنم اميد به زندگي ما ها يعني كارها، اعمال و كلا چيزهايي كه باعث لذت ما مي‌شوند. منظورم اينست كه ما از انجام يا وقوع يا وجود اين المان‌ها نه‌تنها احساس رنج نمي‌كنيم بلكه موجب آرامش و علاقه ما مي‌شوند.

مثلا كساني از چت لذت مي‌برند... كساني از غذا (منم حساس!) و شايد كساني هم از فيلم و تئاتر و عكاسي و سفر و ورزش و خيلي چيزهاي ديگر... ممكن است در روز حادث شدن يكي از اين موارد براي هر شخص موجب شارژ شدن او شود.

اينها مقدمه‌اي بود براي اينكه عرض كنم يك چيزهايي علاوه بر اينكه مرا شارژ نمي‌كنند بلكه بسيار دشارژم ميسازند! مثال:

* سخنراني‌هاي بزرگان، كه شبها معمولا تنها برنامه‌هاي نسبتا قابل تحمل تلويزيون را قطع مي‌كنند تا اين سخنراني‌هاي سرتاپا تكرار و تكرار و تكرار را پخش كنند...
* اتصال به اينترنت با مودم و ديال‌آپ
* خط‌كشي كردن خيابانهاي شهر در شلوع‌ترين ساعت روز شنبه...
* بحث‌هاي سياسي راديو جوان با كارشناسهايي كه فكر مي‌كنند سرنوشت را آنها خواهند نوشت!
* گفتگوي ساعت 23 آقاي حيدري با معصوم‌ترين و كارآمدترين مسئولان كشور كه بزرگترين كاري كه تا حالا انجام داده‌اند تابه‌تا نپوشيدن كفشهايشان است...
* و خيلي چيزهاي ديگر...

Wednesday, July 28, 2004

اردل نامرد

يکي از دوستان الان تعريف مي‌کرد که:
در قسمت آخر سريال نقطه‌چين منيج (!) مي‌ره به بامشاد مي‌گه که حامله‌است...
و بامشاد هم طبق عادت هميشگي‌ش مي‌گه : اردل نامرد!!!

Tuesday, July 27, 2004

Am I British?

بعد از او قضيه‌ي يوناني شدن بنده! فعلا هم رفتيم رو خط انگليس آدم‌خوار! بعله با اين نرم‌افزار Onspeed که جديدا به جمع فيلترشکن‌هاي غيرمجاز ماها پيوسته (خوب مخابرات دنده‌ش نرم بلاگرولينگها رو فيلتر نمي‌کرد! ما که مرض نداشتيم فيلترشکن استخدام بکنيم؟! داشتيم؟!) آره مي‌گفتم اين آن اسپيد براي اين طراحي شده که کيفيت تصاويري رو که در صفحات اينترنت به کار رفته کم مي‌کنه. وقتي رزوليشن کم مي‌شه تصوير کمي شطرنجي مي‌شه ولي در مقابل سرعت دانلود شدن براي ماها که از ديال‌آپ استفاده مي‌کنيم بيشتر مي‌شه. اين حضرت آن‌آسپيد اول شما رو به يه سرور مجازي در انگليس وصل مي‌کنه و در واقع ارتباط ما ناخودآگاه دست دوم مي‌شه و اين وسط فيلتر مخابرات بدون اينکه مد نظر ما باشه (اهم) سي؟! دودر مي‌شه! حالا احتمال مي‌دم اگر مخابرات اون سرورهاي تصادفي رو اگر بتونه فيلتر بکنه اين نرم‌افزار هم به ملکوت اعلي خواهد پيوست... اعوذبالله.

دانلود کنيد با حجمي حدود ۳مگ و کرکش با حجمي حدود۱۰۰کيلوبايت. منبع من. منبع منبع من و منبع اطلاع‌رسان! وبلاگ آيپرودو هم مطلب داره.

خداوند به همه‌شان شخصا (!؟) عنايت فرمايد!

Sunday, July 25, 2004

LoSt LoRd

يک فرآيند (!) بسيار عالي و آسان براي زيرنويس دار کردن فايلهاي تصويري که در هارد کپي شده‌اند. توسط ارباب‌گمشده (!).
فقط يک مساله و اون اينکه لرد لينک مايرور فايل رو داده که فکر مي‌کنم کار نمي‌کنه. لينک شرکت سازنده و لينک فايل اصلي. (راهنماي اصلي برنامه)

اين لاست‌لرد انصافا روي راهنماهاش وقت گذاشته و خوب نوشته واين راهنماي تبديل DVD به VCD خيلي عالي و دقيق نوشته شده. که از نرم‌افزارهاي همون شرکت استفاده مي‌کنه. وهمچنين است راهنماي استخراج (!) زيرنويس از فيلم DVD.

امروز روز نرم‌افزار بود...

Sothink Glanda

يک نرم‌افزار جالب براي درست‌کردن فلش‌هاي آماده (منبع کليک روزنامه جام‌جم)
دانلود کنيد با حجمي حدود ۵ مگابايت و کرک با حجمي حدود ۷۰۰کيلوبايت.

با اين نرم‌افزار و نمونه‌هاي آماده‌اي که داره٬ خيلي راحت ميشه فايلهاي فلش توليد کرد براي کليدهاي خاص و متون خاص و حتي کل يک صفحه اينترنتي و کارکردن باهاش هم خيلي ساده‌است و اين کرکي هم که من پيدا کردم کامل کار مي‌کنه.

Saturday, July 24, 2004

Italic

تبليغات مغز مي‌خواهد!
کاغذ ديفالي امروز تبليغي است براي محصولي که حدود سال ۱۹۹۶ اولين بار به بازار وارد شد. در آن زمان يکي از دوستانم به نام نادر که کشته مرده‌ي مرسدس‌هاي چراغ مستطيلي بود به شدت غمگين و ناراحت بود٬ تا جايي که حاضر بود طراحان اين چراغهاي جديد را کتک بزند! بله اين تبليغ ورود مدلهاي سري جديد E بود که جايگزين مدلهاي D و E قديمي‌تر مي‌شدند. و مدلهاي E-230 و E-240 وارد نيروي انتظامي و پليس‌راههاي ايران شدند. ولي ناراحتي ما بچه‌ها که مشق طرح مي‌کرديم مانع استقبال عجيب بازار از اين طرحها نشد و BMW عزيز دل هم چراغهايش را عوض کرد تا من و نادر و بابک دق کنيم!

خوب ياد جواني کردن بسه.
* مقاله جالب بهنود در مورد کتاب زن داداش (!) بن‌لادن رو از دست ندهيد.
* گوگل تبليغات علي پرورش رو به دليل حمايت از تروريسم (خودش نه کشور مطبوعش ايران!) قطع کرده. بد بد بد ! گوگل بد!
* بلاگرولينگ از طريق اين Isp که کانکت مي‌شم فيلتر شده... يعني معلوم نيست چش ميشه.

راستي IE عزيز همه فونتهاي همه صفحات اينترنت رو برام Italic نشون مي‌ده! يا شايد هم سرم رو شونه‌م گذاشتم و نگاه مي‌کنم؟! نمي‌دونم...


Thursday, July 22, 2004

sudden similarly

راست و حسيني بدجوري شوکه شدم!
چندوقتيه امير عظمتي بابت سرقت ادبي! بدجوري غر مي‌زنه و هميشه شاکيه... و امروز عدل وسط ماجرا مي‌بينم که يک وبلاگي روي پرشين‌بلاگ به اسم "ساده‌تر از آب" وجود داره!!!!‌ كف ما رو مي‌گي آقا؟ غيض و غضب ما رو مي‌گي آقا؟


خلاصه بدجوري حالم گرفت و با اين سيستم آشغال آرشيو پرشين‌بلاگ هم مگه مي‌شه آدم بفهمه اولين پست مال چه تاريخي بوده؟! آشغال ترين آرشيو همانا صفحه به صفحه است...
ولي يك چيزي مسلمه و اون اينكه ايشون قبل از من اين اسم رو انتخاب كرده چون آخرين پستش مال پارساله و قبل از شروع وبلاگ من... چه مي‌شه كرد؟!

جدا اين "ساده‌تر از آب" يكي از اشعار در پيت بنده و متعلق به حداقل سال 1378 بود و من رو به شدت به ياد دوران اوج جواني و عشق و شور مي‌انداخت براي همين اسم وبلاگ رو بعد از يكي دو ماه نوشتن از "روبو-رند" به "ساده‌تر از آب" تغيير دادم و به خدا نمي‌دونستم قبلا اسمي اينچنيني وجود داشته باور كنيد حتي تو گوگل هم جستجو كردم و نبود!

اين هم اصل نوشته‌ي بنده:

ساده‌تر از آب
پيچيده در تن شب
روياي هر شب من
پيچك عشق و جنون...

من اصلا خوشم نمياد بهم بگن كه اسم كسي رو دزديدم٬ چون اصلا نميشه ثابت كرد كه من دزدي نكردم. حالا بايد اسم وبلاگ رو عوض كنم؟؟ نه !!!!!!!!

شما چي فكر مي‌كنيد بهتره عوضش كنم؟! خواهشا كمك كنيد.

هذا من فضل ربي

سازمان بازرسي كل كشور دراطلاعيه‌اي دلايل افزايش قيمت‌ها درطول چند سال اخير را تشريح كرد. به گزارش گروه دريافت خبر خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) در متن اين اطلاعيه آمده است:...

من براتون ترجمه‌اش مي‌كنم:
دولت بي‌عرضه٬ افل٬ دزد٬ رشوه‌خوار و دركل درپيت است! و از آنجا كه مجلس ششم بيشتر مواد و قوانين مورد اشاره را در اين گزارش تصويب كرده‌است پس مجلس هم...

و اما به سبك خبر ساعت ۱۴ شبكه يك٬ زارالاخ دارالاخ بيلاخ (اين موزيك پيش‌درآمدش بود) نگاه مفسر : از آنجا كه جامائيكا در ۲۵ سال گذشته از دوستان اصلي دولت كريباتورسالوادوره گانگ بوده‌است٬ نتيجه مي‌گيريم كه دولت خاتمي با همدستي مجلس كروبي٬ به همراه همه‌ي مردم غيرخودي٬ پپه و چپه هستند و هر چيزي گران شده‌است فقط و فقط علتش دولت و مجلس بوده و اينها خودشان End استكبار هستند. زارالاخ دارالاخ بيلاخ ... (اين موزيك پايان نگاه مفسر بود! آنهم درست وسط پخش خبر ميايد و نظر حضرت مفسر را در مورد اخبار اعلام ميدارد!)

ولي به كي‌برد (جانشين قلم!) قسم٬ اين اولين گزارش واقعي در مورد اقتصاد ايران است كه تا به حال از صداوسيما ديده و شنيده‌ام. كاري ندارم هدفش خراب كردن دولت يا تخطئه كردن مجلس ششم بوده يا هر چيز ديگر و كاري هم ندارم نتيجه‌اش اعدام مسئول اين گزارش است يا رئيس‌جمهور شدن آن شخص. مهم اينست كه يك نفر پيدا شد كه بگويد آقايان حاكم شما در چند سال گذشته هيچ بخاري نفرموده‌ايد... و تازه كلي هم نفت سوزانده‌ايد...

30morgh

ديشب٬ خانواده ناگهان عزم سرعين کردند و با هم رفتيم٬ آنهم نصف‌شب...
خلاصه ميدان ورودي شهر سرعين آورده‌اند و اين سي‌مرغ عزيز را به بند ‌کشيده‌اند و انصافا زيباست. خيلي دوست مي‌داشتمش (!).

تو يکي از ميدان‌هاي هشتپر (تالش) هم آورده‌اند و داخل ميدان را پر از اين مجسمه‌هاي نوراني کرده‌اند (آن هم بي‌حد و حصر زيباست).


ديشب با خودم فکر مي‌کردم٬ چرا هنر جديدمان به اين شدت ضد ايراني شده؟ از نقاشي و گرافيک و غيره٬ نگو که همه و همه تقليد غربي‌ها رو مي‌کنيم (جوالدوزه رو اول به خودم زدم٬ بعدا نگين) و حالا اين مجسمه‌هاي شلنگي! (آخه با چراغهاي نوراني شلنگي ساخته مي‌شوند) يک حس پاکستاني و هندي در من ايجاد مي‌کند٬ انگار که اين طاووس هندي بوده که با سيمرغ ما مزدوج شده و اين نوزاد را بااتوبوسهاي آينه‌کاري شده‌ي پاکستاني به محل نصبش آورده‌اند... (!)

Wednesday, July 21, 2004

Hotel Darya

تو هفته‌ي قبل براي يک هتلي در سرعين٬ سفارش سايت داشتم٬ و اصلا نمي‌دونم چرا دست و دلم نمي‌رفت بچسبم به کار!
خلاصه امروز نشستم و تمومش کردم٬ با توجه به اينکه هنوز مردم (اصولا کاسب‌ها و پيشه‌ورهاي کوچک) هنوز به کارکرد يک سايت اينترنتي فعال پي نبرده‌اند٬ بنابراين پولي هم نمي‌خواهند بابتش بپردازند! يعني حداقل هزينه را مي‌پردازند. ۲۵هزارتومن هزينه ثبت دومين و هوستينگ شده و من فکر مي‌کنم ۲۰ يا ۲۵ هزارتومن رو به زور بتوانم براي طراحي بگيرم! در حالي که اگر پول استاندارد طراحي در تهران را به من بپردازند مطئنا حداقل مي‌توانم يک ماه کامل رويش وقت بگذارم... نه يک نصفه روز آنهم به زور وجدان٬ که نبايد بدقولي کرد...

بگذريم٬ هدف من بحث پول نيست٬ ناراحتم از اينکه نمي‌توانم به اين هتل٬ به عنوان مثال فرضي٬ شرح دهم که مي‌تواند با يک سايت دايناميک و فعال تمام سال مسافر براي خودش دست و پا کند و در سرماي زير ۲۷درجه هم هتلش خالي نباشد٬ بلکه کلي هم عاشق سرما از کويرهاي گرم آمريکا به هتلش بکشاند. باور کنيد مي‌شود... فقط يک سايت فعال و تبليغات در سايتهاي انگليسي‌زبان تراولينگ و خبرسازي و کلا فعاليت.

نمي‌دانم آيا اين اولين هتل سرعين است يا نه که سايت مي‌زند (که فقط يک آدرس ايميل داشته‌باشد يا روي سردرش بنويسد دات کام!) حتي يک سايت دولتي اطلاع‌رساني وجود ندارد. اولين سايتي که خبررساني سرعين را به دست بگيرد حداقل ۱۰۰سال درآمدش تظميني است! کاري که يک دوستي با سايت اردينفو براي اردبيل مي‌خواست بکند و فعلا دارد خاک مي‌خورد! (فقط به اين دليل که من دستمزدي معادل دستمزد تهران ازش خواستم!! اون هم گذاشت و رفت...)

The Relaxing

ما داداش!
زنده بر آنيم كه آرام نگيريم
آره قربونش
آسودگي ما عدم ماست!

Tuesday, July 20, 2004

1,2,3

1- طراحي خيلي جالبي دارد اين سايت. متعلق به خواننده‌اي به نام "نلي فورتادو". (يك سري عكس هم در سايت بتهون.)

2- خود اين مركز موسيقي بتهون هم ماوراي سايتهاي ايراني است. جدا خوب كار مي‌كنند.

3- اين کريس پريلو نمي‌دونم چيکار کرده که اينهمه لينک داره! شايد به خاط لينکهاييکه معرفي مي‌کنه، مثل لينک جستجو در موتورهاي جستجوي مختلف و يا پرفروشترين اجناس و ... نمي‌دونم.

4- چاكريم و بي‌حوصله!

Monday, July 19, 2004

از قلم افتادگان

تو شهرهاي کوچيک معمولا بزرگ بودن خانواده يک حسن و اعتبار خاصي داره٬ مثلا نوه مستوفي‌الممالک بودن يا مثلا از فلان‌زادگان اصل فلان‌آبادي بودن خودش يه‌پا پرشياست زير پاي آدم.
الان داشتيم با يکي از دوستام از نوجواني‌ها حرف مي‌زديم٬ بين صحبت به اين طايفه و عشيره هم اشاره جالبي شد!
خوب همه‌جاي ايران براي مرحوم و مرحومه اعلاميه وفات چاپ مي‌كنند (داخل پرانتز اگر روزي از شما پرسيدند که فرق زن و مرد چيه؟ خيلي سريع بفرمائيد مرد کسي است عکسش قابل چاپ و زن کسي است که عكسش خودسانسوري مي‌شود!) بله عرض مي‌کردم٬ بعد از نام مرحوم يا مرحومه و خواهر و برادر و ... که به نسبت درجه‌ي فاميليت پشت سرهم نوشته مي‌شوند! (پارانتز ۲- اينجا تو اردبيل اگر خانواده‌اي بخواهد بگويد مذهبي است٬ قبل از اسم فاميل مي‌نويسند که حضرت حجت‌الاسلام فلاني - حتي اگر فاميل نباشد و فقط پيش‌نماز مسجد محله است يا از آشنايان- و اگر خانواده‌اي بخواهد از پول‌دار بودنش بنويسد اول از همه نام يکي‌ از تاجران و کارخانه‌داران معروف را مي‌نويسد!) بله دوباره عرض مي‌کردم که اين دوست ما٬ (پرانتز ۳- آدم وقتي نوجوان است بيشتر به دنبال شهرت و موقعيت اجتماعي براي خود و خانواده‌اش است!) بله عرض مي‌کردم که : وقتي نوجوان بوده زير همه‌ي اعلاميه‌ها بعد از پايان نام فاميل (پرانتز ۴- آخر از همه اسم فاميل فوت شده را مي‌نويسند! انگار فرزندان و همسر و خانواده خودش از همه غريبه‌تر باشد!) و بله بعد از ليست نامهاي فاميل درجه 1 و 2 و 3 ... و نام خانوادگي متوفي يک حرف "و" مي‌گذارند و مي‌نويسند "و منسوبين" !!!! اين دوست متفكر ما پيش خودش مي‌گفته عجب خانواده‌ي بزرگي هستند اين "منسوبين" ها كه زير اعلاميه همه‌ي مردم شهر اينها نامشان نوشته مي‌شود!

البته برادر بزرگ بنده به اين دسته انسانهاي بعد از "واو" مي‌گويد : "از قلم افتادگان"!

(پرانتز 5- اين "و منسوبين" اكنون شرح حال روزنامه‌نگاران بيچاره وقايع و جمهوريت مي‌شود... خوب آنها هم به نوعي از قلم افتادگانند ديگر...) نامه حمايت از ايشان

راستي امروز ديدم رويا صدر عزيز دوباره مي‌نويسد. خوشحالم.

Pepsi :))

حدر عزيز يک حسي در من ايجاد مي‌کند که مي‌خواهم بگويم:
کاش من يک کانادا بودم ((: کم‌کمش اقلا پپسي بودم!

Sunday, July 18, 2004

پدر در مي‌آورد آپلود کردن يک کاغذديفالي ۱۵۰ کيلوبايتي! پدر آقا پدر...
و بعد يك كارشناس فناورى اطلاعات و ارتباطات در اصفهان مي‌فرمايد:
ميزان واقعى پهناى باند اينترنت ايران مشخص نيست
من چي بگم آخه؟! فحشش بدم ؟!

وقايع و جمهوريت هم رفتن لاي ملات و آجرهاي ديوار بزرگ ايران (!) ايشالله يه روزي جهانگردها ميان به نوه نتيجه‌هاي ما پول مي‌دن و اين ديوار عظيم رو که فعلا ۲۵ سال ساختنش طول کشيده تماشا مي‌کنند...

Friday, July 16, 2004

كوكب كوهي

سلام٬ اين دو روزه براي تست دوربين جديد کلي عکس گرفتم و کمي چم و خم کار دستم اومده٬ اولا که بدون پايه نمي‌شه خوب عکس گرفت! يعني بهتره به هيچ وجه من الوجوه دستت تکون نخوره٬ يعني ضربان قلبتون بايد آروم باشه٬ دستتون رعشه نداشته باشه و عضلاتتون براي چند لحظه‌اي هيچ گردش خوني نداشته باشند! البته با اين وضع عصبي و روحي که بين جوونا هست٬ فقط سه‌پايه آلومنيومي مي‌تونه همچين کاري بکنه...
جداي از شوخي بهترين نتيجه با سه‌پايه حاصل مي‌شه٬ مخصوصا در حالت‌هاي اتوماتيک که دفترچه راهنماهاي دوربين‌هاي ديجيتال هم توصيه مي‌کنه که از پايه استفاده کنيد. اگر پايه دم دست نداريد٬ پيشنهاد من اينه که براي عکس گرفتن از آدمهايي که متحرکند يااحتمال داره تکان بخورند (مثل بچه‌ها) از حالت Burst (پشت سرهم) استفاده کنيد. در اين حالت دوربين تا وقتي که شما کليد شاتر را ول نکنيد (بسته به نوع دوربين) با فاصله .۵ ثانيه يا ۲ و ۳ ثانيه عکسهاي پشت سر هم مي‌گيرد. با توجه به اينکه اکثر دوربين‌هاي ديجيتال مونيتور دارند٬ بعد از عکاسي عکسها را بررسي کنيد و آنهايي را که خوب نبوده حذف کنيد. (براي عکسهايي که بزرگتر از A4 قرار نيست استفاده کنيد دوربينتان را روي ۱مگاپيکسل يا حداکثر ۳ تنظيم کنيد تا حجم زيادي از فلش‌مموري را اشغال نکند.)

براي عکس گرفتن با پايه هم٬ پيشنهاد مي‌کنم کادر رو انتخاب کنيد (نيم شاتر يا همون حالتي که باعث فوکوس روي تصوير مي‌شه رو انجام بدهيد٬ تو دوربين سوني با يک بيپ مي‌گه فوکوس کامل شده) بعد حالت زمان‌سنج رو انتخاب کنيد که اتوماتيک بعد از چند ثانيه خودش عکس رو بگيره و هيچ لرزشي از بدن روي دوربين اثري نگذاره.

توضيحات زيادي در مورد رزوليشن و اندازه عکس در سايتهاي مربوط به ديجيتال و به خصوص سايت عليرضا نيک‌نژاد عزيز (عکاسي دات کام) نوشته شده و کامل توضيح داده‌اند. (البته از نظر فني).
من يه توضيح چارواداري (!) يا همان چيزهايي که خودم فهميده‌ام را خدمتتان عرض مي‌کنم.

وقتي مي‌گوييم عکس VGA گرفته مي‌شود يعني اندازه آن براي استفاده در بک‌گراند مونيتورهاي خيلي از ماها کوچک است (حدود ۷۰درصد به بالاي استفاده‌کنندگان از کامپيوتر٬ صفحه نمايش خود را روي ۱۰۲۴*۷۶۸ تنظيم مي‌نمايند.) پس عکسي که اندازه آن ۶۴۰*۴۸۰ است از اين صفحه کوچکتر است. اگر بخواهيم اين عکس را چاپ کنيم هم بهتر است از ۹*۱۲ سانتيمتر بزرگتر نباشد چون کيفيتش خيلي پائين مي‌آيد.
دوربين‌هاي مختلف اندازه‌هاي استاندارد مختلف دارند٬ درست مثل کارتهاي گرافيکي مختلف (براي مونيتورهاي CRT يا همان گند‌ه‌بک‌هاي سابق!) و مونيتورهاي LCD معمولي که ۱۵ اينچ باشند و معمولا ۱۰۲۴*۷۶۸ هستند.
کوچکترين اندازه فکر کنم همان ۶۴۰*۴۸۰ باشد (اندازه عکس در موبايل ۳۶۵۰ نوکيا)

اين اعداد نخراشيده ذهن خيلي‌ها را به خود اشغال مي‌کند! مثلا يکي از دوستانم اين اعداد را دوست دارد گرد بکند مثلا به جاي ۱۰۲۴*۷۶۸ هميشه ۶۰۰*۸۰۰ استفاده مي‌کند چون رند است!!
اما اين اعداد از کجا مي‌آيند؟ استانداردها خيلي‌وقتها فقط جهت راحتي وضع‌کننده استاندارد پديد آمده است! مثلا همين کاغذهاي A يک کارخانه‌اي آورده‌ حداکثر سايزي را که دستگاهشان کاغذ مي‌بريده را گرفته‌ A0 ٬ نصفش را A1 و نصف آن را A2 و برو تا A6 مثلا. يه کارخانه يا يک کشور ديگر کاغذهاي B را درست کرده به همان روش.
براي کاغذهاي عکاسي هم اندازه‌هايي براي اساس اينچ تعريف شده (کاغذهاي قديمي عکاسي يادتان مي‌آيد٬ کاغذهاي ابريشمي) که وقتي آن اعداد قديمي از اينچ به مقياس پيکسل تبديل مي‌شوند اين اعداد نکره به وجود مي‌آيند. که عبارتند از:

(۱) ۶۴۰*۴۸۰ تقريبا ۵ در ۶.۶ اينچ يا ۱۲ در ۱۶ سانتيمتر در حالت چاپ روي کاغذ
(۲) ۸۰۰*۶۰۰ تقريبا ۶.۲ در ۸.۳ اينچ يا ۱۵ در ۲۱ سانتيمتر
(۳) ۱۰۲۴*۷۶۸ تقريبا ۸ در ۱۰ اينچ يا ۲۰ در ۲۷ ( که عکاسها معمولا ۲۰*۲۵ مي‌گيرند)
(۴) ۱۲۸۰*۹۶۰ تقريبا ۱۰ در ۱۳ اينچ يا ۲۵*۳۳ سانتيمتر
(۵) ۲۰۴۸*۱۵۳۶ تقريبا ۱۶*۲۱ اينچ
(۶) ۲۳۰۴*۱۷۲۸ دقيقا ۱۸ در ۲۴ اينچ و تقريبا ۴۵ در ۶۰ سانتيمتر

علاوه بر اندازه تصوير برحسب پيکسل يک المان ديگر هم وجود دارد که مي‌تواند باعث ‌شود کيفيت يک عکس با عکس ديگر متفاوت باشد. و آن رزوليشن (کيفيت) است يعني
ممکن است يک عکس ۴۸۰*۶۴۰ مثلا موبايل ۳۶۵۰ نوکيا خيلي آشغال‌تر از يک وب‌کم ۲ مگاپيکسلي به نظر آيد که دليلش همان کيفيت تصوير است. بزرگترين دليل گراني F828 سوني (جيگر روبو!) هم همين است. ۸ مگاپيکسل! البته دوربين‌هاي حرفه‌اي الان ۱۱ مگاپيکسلند.
نرم‌افزارهايي مانند فتوشاپ سرشان کلاه نمي‌رود يعني هم کيفيت و هم اندازه را در محاسبه اندازه تصوير استفاده مي‌کنند ولي اينترنت اکسپلورر براي مثال فقط اندازه را مهم مي‌داند و رزوليشن را کاري ندارد. بنابراين براي تصميم گيري در مورد چاپ يک تصوير ابتدا يک نگاهي به ImageSize آن در فتوشاپ بيندازيد و اندازه چاپي را که در قسمت پايين همان منو نشان مي‌دهد تست کنيد. يک را حل ساده‌تر براي باکيفيت‌تر ديده‌شدن از نظر من اين است که اندازه عکسي را که ميخواهيد چاپ کنيد يک پله کوچکتر بکنيد. کمي در بهتر ديده‌شدن تاثير دارد. (البته نه براي عکسهاي اينترنتي٬ فقط براي عکسي که از دوربين خودتان چاپ مي‌کنيد.)
خوب فرزندان گل بابا٬ اميدوارم کمي اين اعداد برايتان روشن‌تر شده باشد. البته مي‌دانم همه‌تان بهتر از خود من ميدانيد.

يک نکته ديگر اينکه حالت عکسبرداري در شب دوربين پي‌۴۳ براي داخل اتاق زير نور لامپ زرد نتيجه‌ي عالي مي‌دهد. عکسها حالتي روياگونه دارند در حالي که خيلي هم واضحند.

کاغذ ديفالي امروز٬ در واقع ۱۰۰ درصد توليد خودمان است! اين گلهاي کوکب کوهي را پارسال در محوطه‌ي اداره‌اي کاشته‌ايم که بنده پيمانکار فضاي سبزش هستم و عکسش هم با سوني پي‌۴۳ همين امروز صبح گرفته‌ام٬ بقيه عکسها هم خيلي عالي هستند ولي چون محيط اداره ديده‌مي‌شود نمي‌گذارم اينجا تا بعدا کار دستمان ندهد (بر وزن آب در پاچه‌مان!)

پ.ن:  يادم رفت بگم كه اندازه كاغذهاي عكاسي از اندازه بوم‌هاي نقاشي عاريه گرفته شده و اونها هم بيشتر و معمولا از قانون قاب طلايي رياضي استفاده مي‌كنند.قانون طلايي به زبان ساده مي‌گويد كه يك اثر هنري بايد با زاويه ديد چشم انسان هماهنگ باشد تا بهترين تاثير را بر بيننده بگذارد. اين نسبت از خيلي قديم استفاده مي‌شده و عبارت‌است از (راديكال ۵ بعلاوه يك حاصل تقسيم بر دو) مثلا اگر قرار باشد عرض مستطيل مورد نظر ما ۱۰ سانتيمتر باشد٬ طول مستطيل عبارت است از مقدار عرض (يعني ۱۰) ضرب در حاصل فرمول (كه تقريبا ۱.۶۱۸ است). يعني طول مستطيل ما حدود ۱۶ سانتيمتر مي‌شود. (در چاپ عكس ۱۰*۱۵ مي‌گيرند).اين نسبت در خيلي از امور زندگي ما رعايت شده٬ در حالي كه اصلا به چشم نمي‌آيند. 

Thursday, July 15, 2004

Sony Cyber-Shot DSC-P43

راستش ديگه ديروز دوام نياوردم و دوربين رو خريدم.
Sony DSC-P43 و بدک نيست٬ ديگه مايه تيله کم بود ديگه... شرمنده! در مقابل F828 حرفي براي گفتن نداريم!
اين خانواده P41-P43 , P73-P93 اينها هستند که ساده‌ترينشون ۴۱ و بالاترينش ۹۳ هست و پي‌۴۱ حدود ۲۰۰ هزارتومن و پي‌۹۳ حدود ۳۵۰هزارتومن. حالا يه کم بالا پائين فرقي نمي‌کنه.
من ۴۳ رو خريدم که ۴.۱ مگاپيکسله و LCD 1.8 داره با فلاش و زوم اپتيکال نداره و 3X زوم ديجيتال داره (نه که اصلا به درد نخوره ولي باز هم زوم ديجيتال حال نمي‌ده) کاربردش فوق‌العاده آسونه (فروشنده فکر مي‌کرد من قبلا هم همين دوربين رو داشتم که انقده راحت باهاش کار مي‌کنم!) کيفيتش رو مونيتور زياد حال نداد ولي براي چاپ فوق‌العاده بود يعني پرينتر بدبخت من (Epson Stylus C20) تا حالا همچين عکس روشن و واضحي چاپ نکرده بود. بله اصل کاري : ۲۳۸هزارتومن اينجا تو اردبيل٬ احتمالا تهران يه چندتومني پايين‌تر باشه٬ اولش مي‌خواستم برم تهران بخرم ولي چون خدمات بعد از فروش و غيره هم يه وقت لازم ميشه اون‌وقت اينکه تو شهر خود آدم باشه راحت‌تره٬ البته اين فروشگاه نمايندگي رسميشه بدک نيست.

خلاصه ما هم رفتيم تو خط ديجيتالي‌ها به اميد روزي که با F828 سوني خدمت برسيم! (ناقابل ۹۱۱هزارتومن!!!)
البته عيال کلي سرزنش‌مان نمود که بايد هندي‌کم مي‌گرفتي٬ ولي خوب عکاسي عالمي دارد که فيلمبرداري ندارد!
فروشنده يک کمي آشنا دراومد و کلي بروشور آت‌وآشغال (؟!) سوني داد دستمان که آب دهنمان از ديشب تا اکنون همچنان ريزان است!

Wednesday, July 14, 2004

Camera Price? or Mark?

خيلي وقته خريدن دوربين ديجيتال وسوسه‌م مي‌کنه... و خوب مي‌دونيد که پول مانعي است به عظمت تاريخ!
اينروزها قراره پول چندتا کار رو با هم بگيرم و خلاصه شايد پنجره به سوي پنجره ديجيتال باز شود! الان داشتم دنبال مدلهاي مختلف مي‌گشتم که تو اردبيل ديدمشون:

مدلهاي قديمي سوني که زيادند و خريدنشون جايز نيست٬ چون مدلهاي جديدترشون اومده٬ مثلا DSC-P92 با ۵ مگاپيکسل الان تو بازار با قيمتي حدود ۳۰۰ تومن بالاتر يا پائين‌تر هست ولي مدل جديدترش يعني DSC-P93 رو سايت سوني ثبت شده با ۵.۱ مگاپيکسل و قيمتي حدود ۳۵۰ دلار. خوب به نظرتان خريدن پي‌۹۲ با قيمتي گزاف درسته؟

کانن هم مدلهايي که به پول من بخورند A60 , A70 , A75 , A80 هستند که آ۶۰ با ۲ مگاپيکسل و آ۷۰ و آ۷۵ با ۳ و ۳.۲ مگاپيکسل و آ۸۰ با ۴ مگاپيکسل و قيمتشون هم از آ۶۰ و آ۷۰ حدود ۱۹۰ يا ۲۰۰هزارتومن تا ۲۵۰هزارتومن و آ۷۵ هم حدود ۲۵۰ ولي آ۸۰ رو نمي‌دونم.

يه مدل هم فوجي به اسم A310 فکر کنم اينجا تو نمايشگاه (چند وقت پيش) بود که قيمتي حدود ۲۵۰ هزارتومن داشت ولي مي‌گفتند ۶ مگاپيکسل (!) و فروشنده‌ش هم از آشناها بود و خيلي تعريف مي‌کرد! توصيه‌ش هم براي من خريدن G5 کانن بود با ۹۹۹دلار قيمت! اينها ۶۸۰هزارتومن مي‌گفتند!
البته اين ۳۱۰ رو امروز خيلي رو اينترنت گشتم و رو سايت خود فوجي اصلا ۳۱۰ در کار نبود و ۳۲۰ و ۳۳۰ با رنج قيمت همان ۲۵۰هزارتومن بودند. خلاصه فوجي رو از ليست خودم فعلا خط زدم.

فعلا دو به شک مانده‌ام با اين تنوع قيمت و مارک و کيفيت و حرف و حديث... بعدازظهر مي‌روم ببينم چي پيدا مي‌کنم.

Tuesday, July 13, 2004

Com-ToNet S.A., Greece

يک چيز جالب اندر جالب!
بعد از قضيه‌ي فيلترينگ و بزن و ببند ISP ها، اين آي‌اس‌پي كه معمولا ازش كارت مي‌خرم چندروزي كانكت نمي‌شد. مسئولاش مي‌گفتند كه دارند خطوطشون رو عوض مي‌كنند. بعدش چندروزي مي‌ديدم كه يه يارويي از يونان! روزي دو سه بار مياد وبلاگ من! كف ما رو مي‌گي آقا؟
خلاصه امروز متوجه شدم كه بابا اون يوناني فاتح فوتبال خودمم! بله اين ISP كلك، چون فيلتر نداره، نمي‌دونم چطوري ولي يه طوري IP هاشو به يونان عوض كرده شايد هم اكانتشو از اونجا مي‌گيره... خلاصه يه كاسه‌اي زير نيم‌كاسه بوداهه!

Monday, July 12, 2004

صنعت چاپ، كاغذ، رنگ، قيچي و غيره در نشست غيررسمي و غيرحضوري خواننده و مديرمسئول

ديگران هم بكنند آن‌چه مسيحا مي‌كرد

دوست و مشترك گرامي، سلام عرض مي‌كنم.
از اين‌كه مشترك مجله هستيد و از اين‌كه مجله شبكه برايتان آن‌قدر مهم است كه وقت‌تان را صرف نقد و بررسي آن كرده‌ايد خوشحال هستيم، هر چند كه اين نقد و مقايسه به نفع مجله نباشد. دست‌كم مي‌تواند ما را با ضعف‌هاي كارمان آشنا كند.من با بسياري از گفته‌هاي شما موافقم و سعي خواهم كرد تا آن‌جا كه امكانات اجازه بدهد، برخي از ضعف‌هاي مجله را برطرف كنم.اجازه بدهيد من هم به نكاتي اشاره كنم كه شايد از ديد شما پنهان مانده باشد:
1 – شماره 42 مجله (كه شما آن را بررسي كرده‌ايد) بيشتر از 115 صفحه مطلب دارد. قيمت مجله هم 800 تومان است. به عبارتي شما براي هر صفحه مطلب چيزي كمتر از 7 تومان مي‌پردازيد و اين را مقايسه كنيد با مجله‌اي ويندوز كه شبكه را با آن مقايسه كرده‌ايد. به عبارتي شما براي هر صفحه مطلب در آن‌جا چيزي حدود 35 تومان مي‌پردازيد. اگر خواننده ايراني حاضر باشد بابت هر صفحه 35 ريال به ما بپردازد باور كنيد ما هم مي‌توانيم مجله را با كيفيت بسيار بهتري منتشر كنيم. ضمناً يادآوري مي‌كنم كه مجله گاه تا 40 درصد قيمت روي جلد براي مشتركين تخفيف مي‌دهد. يعني مجله براي مشترك حدود 480 تومان تمام مي‌شود. در ضمن شركت توزيع‌كننده هم نه 20 درصد بلكه 35 تا 40 درصد قيمت مجله را برمي‌دارد.
2 – اشاره به قيمت آگهي كرديد كه مثلاً هر صفحه‌اي 150 هزارتومان و بعد هم رقمي را براي
خودتان به دست آورده‌ايد. اما باور كنيد كه چنين رقمي به دست ما نمي‌رسد. به دليل تعدد نشريات ما گاه ناچاريم با اندكي بيشتر از نصف اين مبلغ هم آگهي چاپ كنيم. بنابراين رقمي را كه شما در نظر گرفته‌ايد بسيار بالاتر از رقم واقعي است.
3 – اشاره به كيفيت كاغذ مجله كرديد. باور كنيد شماره 42 ما همين كاغذ را بندي 6 هزار تومان مي‌خريديم و اكنون بندي 11 هزار تومان. يعني اندكي كمتر از دو برابر. آيا با اين نوسان قيمت جايي براي افزايش كيفيت مي‌ماند. شما كه دست‌اندركار تبليغات هستيد بد نيست سري به كاغذ‌فروشي‌ها بزنيد، از بحران كاغذ در ايران مطلع شويد آن وقت شايد در قضاوت كمي تأمل كنيد.
4 – دوست گرامي، من هم با شما موافقم كه تبليغات آن‌ها زير جلدي است. دليل آن‌هم فضايي است كه آن‌ها در آن كار مي‌كنند. البته منظورم از آن‌ها كلاً مطبوعات غرب است. من آن مجله را اثري از مطبوعات غرب مي‌دانم نه كار كشورهاي عربي. البته عرب‌ها هم حتماً عرضه دارند كه مي‌توانند از كارهاي آن‌ها الگو بگيرند. در آن‌جا يك سازنده كامپيوتر يا لوازم جانبي يا توليدكننده نرم‌افزار با كمال ميل حاضر است محصول خود را در اختيار يك نشريه بگذارد تا آن را بررسي و نتيجه را در مجله اعلام بكنند. و اگر هم در رده‌بندي در رده مثلاً چهارم قرار بگيرد، چندان آزرده نمي‌شود. اما دوست عزيز، به قول شما، اين‌جا ايران است و حتي توليد‌كننده يك نرم‌افزار 30 هزارتوماني حاضر نيست نرم‌افزارش را به يك مجله بدهد تا بررسي كنند. حتي اگر چنين كاري هم بكند و مثلاً مجله يكي از عيب‌هاي آن را بنويسد، نه تنها آزرده مي‌شوند و تبليغاتشان را قطع مي‌كنند، حتي ممكن است كار به جاهاي باريك هم بكشد.
5 – اشاره به فونت مجلات كرديد. فونت‌هاي مورد استفاده ما هم غالباً 9 و 10 است. تازه با
اين وضع هم خيلي از خوانندگان تماس مي‌گيرند كه چرا فونت‌هاي شما ريز است و ما نمي‌توانيم آن را بخوانيم!
6 – دوست گرامي، مجله شبكه حاصل تلاش چند نفر علاقه‌مند به مطبوعات فني است و سرمايه
هيچ شركت و مؤسسه بزرگي پشت آن نخوابيده است. البته منظورم اين نيست كه اگر مؤسسه‌اي اقدام به چاپ مجله كند بد است. خير. به هيچ‌وجه. حتي درست‌تر است كه مطبوعات توسط شركت‌ها و مؤسسات بزرگ كه سرمايه كافي دارند چاپ شوند تا اشخاص بي‌پول و بي‌سرمايه. اما متأسفانه در ايران، كمتر دارنده سرمايه‌اي است كه پول و سرمايه‌اش را در راه مطبوعات هزينه كند. چرا كه راه‌هاي بسيار سودآورتري وجود دارد و اين راه‌ها تمام سرمايه‌ها را به طرف خود
مي‌كشند. در نتيجه آدم‌هايي مثل من بايد در اين راه گام بردارند. بين خودمان باشد، اگر علاقه به كار مطبوعاتي نبود، من هم راه‌هاي بهتري براي پول درآوردن مي‌شناسم. اطمينان دارم كه نويسندگان مجله هم هر كدام روش‌هايي آسان‌تر براي پول در ايران درآوردن مي‌شناسند تا نوشتن و به قول معروف سوزن به تخم چشم خود زدن. از خطرات اين حرفه هم بگذريم كه شما خود بهتر مي‌دانيد. مثلاً بي‌تعارف بگويم كه من هيچ‌وقت جرأت ندارم عكس آدم‌هايي را كه در آن نشريه چاپ شده چاپ كنم. چرا كه طعم بسياري از چيزها را چشيده‌ام و به هيچ‌وجه تمايل ندارم آن
روزها تكرار شود.
7 – به عنوان يك خواننده به شما حق مي‌دهم كه فارغ از تمام شرايط محيطي و مشكلاتي كه براي ناشر داخلي وجود دارد، دو نشريه را با هم مقايسه كنيد و نشريه داخلي را محكوم كنيد كه به اندازه كافي براي پيشرفت صنعت چاپ تلاش نمي‌كند. شما حق داريد يك نشريه زيبا و پرمحتوا بخوانيد. و من رنج مي‌برم كه به عنوان يك ناشر ايراني نمي‌توانم چنين نشريه‌اي را تحويل خواننده بدهم. هر چند تلاشم را براي بهتر كردن نشريه انجام مي‌دهم. اما واقعيت را بخواهيد، در يك بازار باز و رقابتي آدم‌هايي مثل من به هيچ‌وجه نمي‌توانند ناشر يك مجله باشند، چرا كه سرمايه كافي براي اين‌كار ندارند. با همه اين‌ها وقتي خواننده‌اي نامه مي‌نويسد كه من با استفاده از نشريه شما
فلان كار را كردم و موفق شدم مشكلم را حل كنم و يا حتي بعضي از دوستان مي‌گويند كه نشريه
آن‌قدر روي آن‌ها اثر گذاشته كه مسير زندگي‌شان را عوض كرده و دريچه‌هايي تازه به روي زندگي آن‌ها گشوده‌، اندكي به كاري كه انجام مي‌دهم اميدوار مي‌شوم. شما كه در صنعت گرافيك هستيد حتماً مي‌دانيد كه تهيه، تنظيم و چاپ بيش از صد صفحه‌آگهي چقدر توان و انرژي مي‌خواهد. اما باور كنيد كه ما راه بهتري در شرايط فعلي نمي‌شناسيم. اين صفحات آگهي به ما امكان مي‌دهد كه آن صد و چند صفحه مطلب را چاپ كنيم. اگر شما راه بهتري مي‌شناسيد بسيار خوشحال خواهم شد كه از آن مطلع شوم.
8 – معمولاً مقايسه در مواردي نتيجه مطلوب مي‌دهد كه كه طرفين در شرايط نسبتاً برابري باشند. اجازه بدهيد آن‌ها هم چهل و چند شماره كه نه، دست‌كم چند شماره منتشر كنند بعداً بهتر مي‌توان مقايسه كرد.
9 – نامه شما را براي بار چندم مي‌خوانم و سعي مي‌كنم كه اگر در توانمان باشد بعضي از
ايرادات را رفع كنم. نوشته‌ام را با شعري از حافظ به پايان مي‌برم.

فيض روح‌القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‌كرد
با احترام، هرمز پوررستمي
-------------------------------
خوب آقاي پوررستمي امر نفرموده بودند که جوابيه‌شون رو پست بکنم٬ ولي فکر مي‌کنم وظيفه داشتم اين کار رو بکنم. و بسيار از ايشان ممنونم که وقت گذاشتن و جوابيه‌اي براي يک وبلاگ (نه روزنامه يا يک نشريه و ...) نوشته‌اند.
دوست عزيز، اگر در نسخه‌ي چاپي نمي‌توان هرچيز به درد بخوري را چاپ كرد در نسخه‌ي اينترنتي مي‌توان و شما بهتر از من مي‌دانيد تيراژ گاردين اينترنتي هم‌اكنون به چند برابر نسخه‌ي چاپي رسيده‌است.(جام‌جم آنلاين خودمان هم كم موفق نيست!!) البته موفقيت در زمينه آنلاين ساده نيست٬ مغزها و دستهايي آن‌لاين مي‌خواهد. (مقاله صفحه ۲۹ عصرارتباط ۲۰تير چيزهاي جالبي دارد)

(۷) به نظر بنده مطلب فني (به خصوص اينترنت) در عرض كمتر از ۴۸ ساعت كهنه مي‌شود٬ سايت مجله مي‌تواند به اخبار برسد و مجله به مقالات و تحليلها٬ هزينه پايين‌تر مخاطب بيشتر٬ تبليغات بهتر... فكر مي‌كنم از پيامبر است كه مي‌فرمايد: جايي كه ديگر هيچ كارتان جواب نداد مهاجرت كنيد. به نظر بنده الان وقت مهاجرت است٬ از كاغذ به مانيتور٬ باور نداريد از بهروز نوعي‌پور عزيز بپرسيد. آن موقع كه در نشريات مي‌نوشت خواننده و بازخورد بهتري داشت يا الان كه خودش سايت دارد؟

در مورد مشكلات فني٬ تيغه‌جات(!) و غيره حق با شماست و مقايسه‌اي كه بنده كرده‌ام ناثواب و اشتباه بوده‌است٬ ببخشيد اگر شما را ناراحت كرده‌ام. ولي دوست عزيز به قول شما٬ بين خودمان باشد٬ من و شما از اعضاي حكومتها نيستيم كه هر مشكلي را به گردن ديگران بياندازيم! اگر سفارش دهنده گزارش‌آگهي انتظار دارد از كالاي او طلا بسازيد٬ شما آن آگهي را قبول نكنيد! اگر خواننده اطمينان داشته باشد كه شما هرچه مي‌نويسيد حق است و نه تبليغ فرمايشي (بر وزن مجلس فرمايشي) مطمئن باشيد اگهي‌دهندگان شما٬ در دراز مدت٬ بيشتر هم مي‌شود كه كمتر نمي‌شود. چند صفحه امتحاني به بررسي محصولات روز كشور بگذاريد٬ براي بهتر فهميدن نتيجه٬ نظرسنجي‌هايي بگذاريد از طريق ايميل يا از طريق سايت بيچاره‌تان.

من قبول مي‌كنم٬ تند رفته‌ام و تيزبريده‌ام٬ ولي خواهش مي‌كنم شما ديگر به چشم دشمن (آن لحني كه در نوشته‌ي شما پيداست) به رقبا نگاه نكنيد. رقيب بهترين دوست انسان است. باور كنيد اگر رقيبي (و شايد منتقدي) وجود نداشته باشد انسان هرگز پيشرفت نمي‌كند. حتي من جسارت مي‌كنم و عرض مي‌كنم شما در شماره بعدي خبر انتشار ويندوز خاورميانه را هم خيلي دوستانه چاپ كنيد٬ الان يكسونگر نبودن از نظر خواننده٬ بزرگترين حسن يك رسانه است٬ همانطور كه الجزيره است..

باري اين قصه هم ديگر تمام شود بهتر است. بنده كاره‌اي نيستم (يعني چون خودم تا به حال مجله‌اي چاپ نكرده‌ام٬ هر چه بگويم درواقع نطري امتحان نشده‌خواهد بود) و براي تفريح خودم گرافيك و طراحي‌وب كار مي‌كنم. (فرمايش درست! راههاي بهتري براي پول درآوردن هست) و اينجا هم عرض مي‌كنم حاضر به هرگونه خدمتي در مورد سايت مجله بدون مزد و بها هستم. و از اين پيشنهاد پشيمان نمي‌شوم٬ اگر شما به قدرت شبكه (!) ايمان بياوريد.

به شدت و صادقانه معتقدم شبكه مجله‌ي موفقي است٬ همان طور كه مايكروسافت شركت موفقي است٬ ولي همه ميدانيم مايكروسافت بايد راهكارهاي جديدي عرضه كند٬ همانطور كه شبكه.

Sunday, July 11, 2004

Revenge is a dish, best served cold

من عذرخواهي مي‌کنم که بيشتر برداشتهاي من در پست قبلي اشتباه بوده! اميدوارم منو ببخشيد. بعد اطلاعاتي در مورد شخصيتها و داستان كيل بيل‌ به دست آوردم:

نقش اول: Uma Thurman (عروس، ملقب به مار سياه)
او عضو گروه افعي مرگ‌بار (DiVAS) بود. رئيس سابقش بيل ، كه قبلا سابقه‌ي رفاقت با هم داشتند، روز عروسي‌اش او را كشت. به اين دليل كه او به نوعي بعد از مشخص شدن حامله‌گي‌اش از بيل جدا شده بود. ولي عروس بعد از حدود 5 سال از كما بلند شد. و اكنون به دنبال انتقام است. عروس در رشته‌هاي هنرهاي رزمي آموزش ديده و قادر به استفاده از هر نوع اسلحه‌اي است. او همچنين براي يادگيري تكنيك‌هاي كونگ فو به نزد Pai Mei رفته و همچنين جنگ با شمشير را نزد Hattori Hanzo آموخته‌است.

نقش دوم: David Carradine (بيل)
رئيس سازمان DiVAS، او سابقا عاشق Bride (عروس) بود. ولي عروس وقتي فهميد حامله است او را ترك كرد. بيل مراسم عروسي در كليسا را به هم زد و بعد از اينكه عروس به او گفت كه بيل پدر كودك است، گلوله‌اي به سر عروس شليك كرد. بيل همچنين استاد هنرهاي رزمي است. خونسرد است و يك رئيس بزرگ واقعي.

مساله جالب ديگر اينکه Budd aka Sidewinder (مايکل مدسن) برادر Bill است! اووووه!
انسان نمي‌داند در مورد او چه فکري بکند٬ بازنشسته شده و در يک تريلر در آستين تگزاس زندگي مي‌کند٬ بسيار مست مي‌کند و مي‌گويد شمشيرش را که ساخته‌ي هاتوري هانزو بوده٬ فروخته تا نوعي مشروب به نام Jack Daniels بخرد! و همچنين نامش در ليست سياه عروس است. ادامه توضيحات شخصيتها در اين صفحه.

اما عالي‌ترين قسمت فيلم يعني موسيقي‌هايش!
ليست ترکهاي جلد اول
ليست ترکهاي جلد دوم

و آخرش خودم پيداش کردم! متن کامل فيلمانه‌ي کيل بيل (۱۰۰Kb)

و نکته ديگر: Do you find me sadistic
درست در صحنه‌ي اول٬ بيل از عروس مي‌پرسد : فکر مي‌کني من ساديست هستم؟ (خوب گفتن نمي‌خواهد ساديسم با ساديست فرق دارد!)

كشك

مي‌گويند:
دنيا روي قلب تپنده‌ي دلدادگان مي‌چرخد

killing bill

بالاخره يه مقاله ه درد بخور در مورد "بيل را بكش" (كه البته من با اين ترجمه موافق نيستم!) نوشته شد. روزنامه جام جم امروز 21/4/83 صفحه 7 ، به قلم آقاي مهدي تهراني و با نام "چشم سبز زيرپاي راست" در مورد كيل بيل، و شخصيت پردازي تارنتينو (كه مشخص است نويسنده هنگام نوشتن اين مقاله به شدت احاله شده و واقعا كف‌اش بريده بوده‌است!) و استفاده مكرر از كلمه "مك‌گافين" (10بار) و "ساديسم" (البته احساس مي‌كنم معني مد نظر نويسنده از ساديسم غير از خودآزاري بوده‌است، چون اشاره دارد به صحنه‌اي كه لوسي ليو كله‌ي يكي از ناراضيان سرجلسه بزرگان گانگستري را با شمشير سامورايي مي‌پراند، من نمي‌دانم آيا اين ساديسم است؟) بعد اينكه قسمتهايي از داستان را من واقعا نمي‌فهميدم و ايشان خيلي خوب نوشته‌اند، فقط من فكر مي‌كردم كه تورمن دختر بيل است ولي اينجا مي‌گويد كه زنش بوده و بچه در اصل بچه بيل بوده، پس تو كليسا تورمن با اون مرده عادي نمي‌خواست ازدواج بكند؟! راستش من قاطي كردم، چون فكر مي‌كردم بيل براي اين دستور قتل عروس را داده كه، عروس از گروه گانگستري خارج شده و نمي‌خواهد ادامه دهد، ولي آقاي تهراني نوشته‌اند كه بيل و عروس هر دو بچه را فقط براي خودشان مي‌خواسته‌اند و براي همين تصميم به قتل همديگر داشتند... نمي‌دانم.
يك چيز ديگر اينكه من فكر مي‌كنم اين بيل بود كه عروس را پيش استاد بزرگ "پاي مي" برد و خودش اول پيش پاي‌مي رفت تا او را معرفي بكند و احتمالا پاي‌مي كمي نوازشش كرده بود! و وقتي برگشت پاي چشمش سيب‌زميني دراومده بود... دو دليل دارم 1) تورمن از قبل هم رزمي‌كار بود و فكر مي‌كنم شاگرد خود بيل بوده 2) وسايل تورمن پشت جيپ بود و بيل از پله‌ها پايين آمد و وسايلش را داد و گفت برود پيش پاي‌مي...
اگر اينجوري هم نباشد، قبول كردنش سخت است كه بيل در همان زمان شاگرد پاي‌مي بوده‌است چون بيل، آن زمان رئيس و قلدر يك تشكيلات تبهكاري بود!


----
چون امروز بحث كيل بيل شد، كاغذديفالي را عوض نكردم، صحنه‌اي از آموزش استاد پاي‌مي است.
و اما اسم فيلم هميشه از اتفاقات جاري در فيلم گرفته مي‌شود (البته قانون نيست) همانطور كه اسم مقاله از متن مقاله استخراج مي‌شود "چشم سبز زير پاي راست" درست مثل تيتر آقاي تهراني. و از آنجا كه فيلم كلا روايت كشته شدن افراد بيل و در نهايت خود بيل است من ترجيح مي‌دهم كيل بيل را "قتل بيل" يا "كشتن بيل" (Killing Bill) ترجمه بكنم نه "بيل را بكش" چون خيلي وقتها پسوند ing در تلفظ گفتاري حذف مي‌شود. (هيچ ادعايي ندارم‌ها فقط يك نظر بود و ممكن است ۱۰۰درصد غلط باشد!).

Friday, July 09, 2004

First post? [3]

زهرا-اچ‌پي "زهرا" : سلام، اين يک تست است !!! #

مسعود بهنود "بهنود ديگر" : این امتحان اول است، این امتحان اول است و در حقیقت دارم کار را یاد می‌گیرم که بتوانم خودم بدون احتیاج به معلم کار را انجام دهم. به یاد روزی می‌افتم که حدود سی سال پیش رفننم تلویزیون و هیچ کارش را بلد نبودم ولی یاد گرفتم به زودی مگر آن که بگویید در آن زمان سی و پنج سالت بود و حالا پنجاه و پنج سالت هست و به این زودی یاد نمی‌گیری که بعد معلوم خواهد شد. #

"صفا در لوس‌آنجلس" : امروز روز تولد منه 27 سال پيش در چنين روزی خودمو به دنيا تحميل کردم تا با اين عمل خود مشت محکمی بر دهان ياوه گويان شرق و غرب زده باشم . موقعی که به دنيا اومدم يادم مياد هنوز يک سالم نشده بود ! اوايل زیاد شبيه آدميزاد گويا نبودم (ميگن !! من خودم يادم نيست ببخشيد !!!! ) #

روزبه پورنادر "UTF-8" : اگه یوتی‌اف-۸ نه، پس چی؟ #

نيما بهنود "بهنود كوچك" : اين وبلاگ هم بلاخره تمام شد، مدتي بود با خودم فكر ميكردم كه عوض ريز ريز خاطرات نوشتن روي كاغذ پاره هاي دور و ور اتاقم بهتره به يك نظمي عادت كنم كه باعث حفظ اين مطالب بشه، كه اگر پسفردا خواستم دوباره اين نوشته هارو بخونم ده ساعت توي اين اتاقي كه كاغذ از سر و روش بالا ميره دنبالشون نگردم. #

يونس شكرخواه "دات" : اين نخستين پيام است. #

---
حين اين تحقيق جالب، يه چيزي هم کشف کردم، بله... اگر گفتين كوروش پيردوست (يا به قول ددي : کيوروش!) تو پاورچين اسم دوستش JJ (جي‌جي) رو از کجا آورده!؟ دوستي که همه جوره آشنا داره و تو همه کاري هست؟!

جهانشاه جاويد (JJ) ! همسر J blog و باني سايت وزين ايرانيان دات کام (که واقعا همه چي توش پيدا مي‌شه و هيت رقيب افکني هم داره! ۰۰۰/۲۰۰ تا) جوانه خانوم خدابخش٬ معمولا از بيچاره آقاجهانشاه به عنوان JJ ياد مي‌کنه ... مدرک

حالا اين يه تشابه اتفاقيه يا نه٬ نمي‌دونم ولي با توجه به اينکه سيامک انصاري خودش هم تو مايه‌هاي خودمونه و اينترنت‌باز٬ بعيد نيست اين اسم رو از اونجا کش رفته باشه...

First post? [2]

پيمان هوشمندزاده "چخوف منو نديدي؟" : يه مرد اينطرفها پيدا نميشه خفت اين چخوف رو بگيره و بهش بگه مرتيکه اين کاره درستيه که آدم انگشت بذاره رو نقطه ضعفهای مردم. اگه يکی اين کار رو با خودت بکنه خوبه؟ نمی فهمم اين بابا چطور می تونه همچين بدونه استثنا تمام چيزايی رو که ملت بهش افتخار ميکنن، تمام کلمه های خوب عالم رو يه جا جمع بکنه، بعد دونه دونه همه رو به گه بکشه، بعد هم خيلی جدی بشينه يه گوشه ای و برای جان جانش همون نقشهايی رو بازی کنه که مسخره کرده. داستاناش نه، فقط اگه چهار تا از سروته های نامه هاشو بخون می فهمی اين ناکس چه مارمولکی بوده.
فقط برو تو سلام عليک:
هاپوی عزيزم سلام
حالا سروته کن برو تو خدافظی ضعيفه:
هاپوی خوب تو
جل الخالق،عجب خانم بازی بوده اين بی شرف. #

"آدم و حوا" : نگاهي به روند قصه نويسي فريبا وفي ... # (بدون سلام وعليك و شروع با يك نقد ادبي!)

شايان مشاطان "كوچ" :اين يادداشتها به طور عمده شامل خاطرات مربوط به مهاجرت ميشود. شرح تجربيات و رويدادهايي كه حاصل مهاجرت است. البته نكاتي كه فكر ميكنم براي افراد ديگري مثل من در اين سن و سال (براي آگاهي از سن بنده هم ميتوانيد به بخش بيوگرافي مراجعه فرماييد) ... #

"نوشي و جوجه‌هاش" : سلام، به خونه جدید خوش اومدین. به زودی هم قالب این وبلاگ تغییر میکنه و هم لوگو... شاد و سلامت باشین. # (من نمي‌دونم خونه قبلي كجا بوده...)

جوانه "J blogs" : طلسم وبلاگ نویسی من بالاخره شکسته شد.
نکته:
فردا عقد می کنیم! # (چه رمانتيك! وبلاگي كه با ازدواج افتتاح مي‌شود)

"استامينوفن" : همه استامينوفن ديدين. آره؛ همون قرص کوچولويه همه کاره که هرجاتون درد می گيره فوری يه دونه ميندازين بالا و بعد يه چرت يه ربعه اصلا يادتون نمياد تو اين دنيا دردم وجود داره
... #

بهروز نوعي‌پور "يادداشت‌های يک شهروند اينترنت" : مقالات من را نقد کنيد
هنگامي که مشغول تنظيم آخرين صفحات اين سايت پيش از راه اندازي آن بودم پيش خودم فکر کردم بدون شک اولين بازديدکنندگان اين سايت, دوستان , بستگان, آشنايان و همکارانم خواهند بود ( يعني بهترين کساني که فعلا مي شناسم ). بنابراين برايم خيلي جالب خواهد بود که پيش از اينکه سايت براي عموم شناخته شود, عيب و ايراد محتوايي ( و ظاهري) آن مشخص شود... #

شهرام شريف (+گروه) "ITiran v2.0" : و در آغاز موويل تايپ بود...
بدينوسيله به اطلاع مي رساند که ITiran v2.0 به صورت يک وبلاگ يا هر چه اسمش را بگذاريد از امروز شروع به کارکرده و قرار است فعلا ادامه پيدا کند... #

محمدعلي ابطحي "وب‌نوشت" : افطاری گل آقا، هر ساله شب جمعه اول ماه رمضان، گل آقا در محل مؤسسه گل آقا افطاری دارد. سالهاست که این رسم هست. از همه هم دعوت می کند. علاقمند است که گل آقا را فرا جناحی بدانند، طبعاً به خاطر این علاقمندی از جناحهای مختلف هم دعوت میکند... #
(لازم به ذكر مي‌باشد براي رسيدن به پست اول ايشان در وبلاگشان هفت‌خوان رستم گذاشته‌اند! هي صفحه به صفحه بايد بري عقب! حاج‌آقا بايگاني‌ ماهانه مي‌گن بد نيست‌ها!...)

مرجان عالمي "مرمرو" :سلام به بلاگ من خوش آمدين.#

First post?

اگه گفتين امروز چي‌كار دارم مي‌كنم؟!

اگر شما وبلاگ داريد، يا اگر روزي وبلاگ زديد، تو اولين مطلبي كه مي‌خواهيد پست كنيد چي‌مي‌نويسيد؟

پرستو دوكوهكي"زن‌نوشت" : سلام#.

صنم دولتشاهي "خورشيدخانوم" : سلام، اين اولين کلمات وبلاگ منه. بايد اعتراف کنم چون تايپ فارسی بلد نيستم واقعا جون ميدم تا يه مطلبی رو بنويسم... #

حسين درخشان "سردبير:خودم" : راستش اولين آرشيو وبلاگش به اين پست ختم مي‌شه، ولي فكر نمي‌كنم اين باشه چون يه چيز شلم شورباييه...

شيده بهمن‌يار "پينك‌فلويديش" : ... و حالا يه قول به خودم. ديگه هيچ وقت هيچي از وبلاگم رو پاک نخواهم کرد. آدم يا نمي نويسه يا وقتي که مي نويسه ديگه بايد مسئوليتش رو قبول کنه و پاش وايسه. اين قول رو بعد از پاک کردن اون دو تا پست مي دم چون اون دو تا در نهايت عصبانيت و دلتنگي نوشته شده بودن و واقعا جاشون اينجا نبود و نيست... # (خوب اونجور كه معلومه پينك‌فلويديش دو تا از پستهاي اولش رو پاك كرده، پس اين هم اولش رو خراب كرده بوده!)

مريم نبوي‌نژاد "زندگي دوگانه‌ اينانا" : . # (ايشون فقط با يك نقطه شروع كردند)

احسان حسين‌زاده "من، خودم و احسان" :من الان اعصابم خيلي خورده! از صبح هر کاري خواستم بکنم يه جور خراب شده! اولش که صبح نرفتم سر ساختمان که مثلا با مادرم برم بيرون. که حدوداي 11 بود که زنگ زد... # (راستش باز هم مطمئن نيستم اين پست اول احسان باشه)

خوب مطلب كامل نشد باز هم جمع مي‌كنم... چيز جالبي از آب دراومد، مخصوصا نقطه نوشتن اول مريمين :)

Thursday, July 08, 2004

English Patient

پروازي كه به سقوط ختم مي‌شود... اينست آغاز و پايان "بيمار انگليسي" فيلمي تاثيرگذار و به شدت به يادماندني... ژوليت بينوچه چه مي‌كنه اين بازيگر؟! يادتون رفته كه "آبي" بله سه‌گانه كيشولوفسكي و بينوچه واقعا بازيگر با استعدادي است.

تا حالا نشده بود حتي يك دونه از فيلمهاي مربوط به جنگ‌جهاني‌ها رو كامل ببينم! ولي اين يكي خيلي آدم رو جذب مي‌كنه...

*** يه معرفي كوچولو هم براي دوست عزيز ستوده:
براي سفارش آنلاين "بيمار انگليسي" (با زيرنويس فارسي و كامل) و 1300 تا فيلم اورجينال ديگه مي‌تتونيد به اين آدرس يه سري بزنيد. من تضمينش مي‌كنم! و خودم هم تا حالا 18 تا فيلم ازش خريدم.

indecent Proposal

بدترين لحظه براي هر همسري؟ (هم مرد و هم زن)

indecent Proposal
پيشنهاد شرم‌آور

Tuesday, July 06, 2004

Ten Summoner's Tales

ديشب سر يك موضوع غيرتي! و شايد هم حيثيتي! با دوستي شرط بستيم سر يك ادكلن تاپ كه آقا:
ايشون مي‌فرمودند: موزيك متن فيلم پروفشنال (1994) را استينگ خوانده است!

داداش! بفرما صفحه اطلاعات بيشتر ياهو و نوشته است كه Composer: Eric Serra و اين اريك سرا (لينك بيوگرافي) هم آهنگ‌سازي معروفي بوده و خودش هم خواننده است. (آلبوم پروفشنال ۴ تا آهنگ داشته)

باختم!
بله آهنگ‌ساز فيلم اريك سرا بوده ولي آهنگ پاياني فيلم كه مورد بحث ما بود رو استينگ خونده و اين هم متن آهنگ خوب چه ميشه كرد؟ گاهي باختن هم لازمه...
آهنگ "شكل قلب من" از آلبوم Ten Summoner's Tales "ده افسانه‌ي احضاركننده ارواح "
(دانلود كنيد با حجمي حدود 250کيلوبايت)

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He doesn't play for the respect
He deals the cards to find the answer
The sacred geometry of chance
The hidden law of probable outcome
The numbers lead a dance

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart

He may play the jack of diamonds
He may lay the queen of spades
He may conceal a king in his hand
While the memory of it fades

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart
That's not the shape, the shape of my heart

And if I told you that I loved you
You'd maybe think there's something wrong
I'm not a man of too many faces
The mask I wear is one
Those who speak know nothing
And find out to their cost
Like those who curse their luck in too many places
And those who smile are lost

I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart
That's not the shape of my heart


Monday, July 05, 2004

Kill Bills

کاش مي‌شد بر خلاف فيلم‌نامه فيلم را از سرنوشت! (البته با اجازه‌ي شاعر گرانمايه!)

فکر مي‌کردم در مورد کيل‌بيل ها (Kill Bill) چيزهايي براي نوشتن خواهم داشت، ولي الان به شدت گيج هستم و از آنجا كه فيلم‌ها زيرنويس انگليسي درست و حسابي نداشتند بيشتر ديالوگ‌هاي فيلم را هم متوجه نشده‌ام! و شديدا دارم قاط مي‌زنم!

فقط يك چيزي رو مطمئنم و اون اينكه اگه فيلم رو مثل بچه‌ي آدم مرحله به مرحله و داستان‌وار رديف مي‌كرد اين تارانتينوي‌ لعنتي، شايد آدم مي‌تونست بيشتر از اينها لذت ببره. ولي با همه‌ي گنگ بودن‌هاش عالي بودن! مرگ بر تارانتينو كه اينقدر خوب فيلم ميسازه! اون سياه و سفيد كردن‌هاي يكباره و رنگي شدن دوباره و اواخر جلد دوم نيمه رنگي بودن صحنه، واقعا عالي بودن و مخصوصا استفاده از موسيقي‌هاي معروف سالهاي گذشته به خصوص اين آهنگ (دانلود كنيد با حجمي حدود ۵۰۰Kb) در آخرين لحظات جلد يك كه اوما تورمن و لوسي ليو مي‌خوان درگير بشن! البته بدون كلام... راستش بايد اعتراف بكنم جزو محبوب‌ترين آهنگهاي سالهاي ۹۹ و ۲۰۰۰ من بود و تا به حال چند-ده دفعه‌اي گوش دادمش! البته بهترين قسمتش همانا اولشه و تارانتينو هم اولش رو استفاده كرده، لامصب خيلي هم با حركات شمشير جور دراومده...

اگه كسي ترجمه فيلم‌نامه يا اصلش رو پيدا كرد من مشتري‌ام! فقط به اين دليل كه نمي‌فهمم چرا بيل مي‌خواست دخترش رو بكشه؟


Saturday, July 03, 2004

Windows Middle East

اولش عرض كرده‌باشم كه من مشترك مجله محترم شبكه هستم، و از هزينه‌ي اشتراكي هم كه مي‌پردازم گلايه‌اي ندارم.
به چند دليل مشترك مجله شبكه شدم: ۱- از تكنيكهاي تبليغاتي ديگران (با توجه به حدود ۱۰۰صفحه تبليغ رنگي كه در هر شماره دارد.) اطلاع پيدا مي‌كنم ۲- ۳۰٪ از مقاله‌هايش را به طور كامل مي‌خوانم و غيره

دوم عرض كنم كه ديروز شرف آشنايي با مجله‌ي ويندوز خاورميانه را يافتم. به همين مناسبت آمپرم کمي رفته بالا و مي‌خواهم اين دو مجله را مقايسه بکنم.

ويندوز خاورميانه به چند زبان انتشار مي‌يابد و دفتر آن دبي امارات است و از زيرمجموعه‌هاي دفاتر انتشاراتي ITP است. کيفيت کاغذ مجله به هيچ‌وجه قابل مقايسه با شبکه نيست. (يعني ويندوز که ۱۰۰صفحه است کل ضخامتش نيم سانتي‌متر نمي‌شود!) تمام رنگي است و بهترين کيفيت چاپ را دارد، تا آنجا كه بنده از نظر قدرت چاپ دستگاهها و تكنسين‌هاي ايراني مي‌دانم حروف كوچكتر از پوينت 6 تقريبا ناخوانا مي‌افتد. ولي جالب اينجاست كه متون اين مجله كلا (به سبك مجلات انگليسي‌زبان) با پوينت 8 و 10 و مطالب ريز و توضيحات با 6 و گاهي پوينت 4 هم دارد. از نظر طراحي و گرافيك حرفه‌اي است ولي از نظر حروفچيني و غلط املايي مشكلاتي به چشم مي‌خورد.

شبكه (شماره 42 را بررسي مي‌كنم) 117 صفحه آگهي تمام رنگي دارد + حدود ۱۰۰ صفحه مطلب و مقاله داخل اين صفحات هم آگهي‌هاي نصف صفحه و يک‌چهارم صفحه و غيره هم دارد که من ازشان چشم‌پوشي مي‌کنم، تمام مطالب سياه و سفيد است و حتي يك صفحه رنگي هم مطلب ندارد. جنس كاغذش كاهي و كلفت است. قيمت روي جلد مجله هم 800 تومان است. از آنجا كه چندوقت پيش من براي يك شركتي تبليغاتي طراحي كرده بودم و دنبال نشريه‌اي براي چاپش مي‌گشتند از شبكه قيمت گرفتم: هر صفحه داخلي تمام رنگي يك رو 180 هزارتومان و با تخفيف حداقل 150هزارتومان طي شرايط چاپ بيش از چند مورد و غيره...
با ديگر اگهي‌هاي داخل مجله كار ندارم. گزارش آگهي‌هام به كنار همه‌اش را مجاني تصور مي‌كنم به شرط اينكه تمام 117 صفحه رنگي پولش دريافت شود. خيلي منصفانه است.

براي هر شماره (كمتر از 10هزار تيراژ دارد) مي‌افتد 1800 تومن حق آگهي‌رنگي اول و آخر مجله، پشت جلد و داخل روي جلد و داخل پشت جلد را هم كار ندارم. بعلاوه 800تومن تك فروشي كه معمولا 20درصد هزينه پخش و كيوسك است، به عبارتي مي‌شود حدود 2500تومن براي هرشماره.

خوب قيمت روي جلد ويندوز خاورميانه با همه‌ي آن كيفيتها 3500تومن است كه اگر مشترك شويد دو شماره تخفيف مي‌دهد (شبكه به دانشجويان تخفيف مي‌دهد، يادم نيست چقدر) كه به عبارتي مي‌شود 2900 تومن براي هر شماره.

و اما قسمت مهم مسئله، ويندوز مانند شبكه تبليغات كمرشكن ندارد! بلكه تبليغاتش زيرجلدي و به درد بخور است، يعني هم براي مشتري به درد مي‌خورد و هم فروشنده.
به عنوان مثال صفحه 18 پيش‌شماره فارسي ويندوز تست دوربين كانون است. زير تيتر مطلب قيمت محصول را زده (براي همه محصولاتي كه اسمشان در مجله درج شده قيمتش را مي‌زند) 380 دلار بعد يك شماره تماس نمايندگي! و آدرس اينترنتي!
به نظر شما اين تبليغ يك خطي از يك صفحه كامل گوياتر نيست؟! والا من خودم براي پيدا كردن قيمت يك قطعه خاص كه در شبكه چاپ مي‌شده مدتها بايد تلفن مي‌زدم. اولا هم قيمت الان راحت‌تر دستم مي‌آيد هم مجله تبليغش را مي‌كند و هم شركت سودش را ميبرد. عين تبليغاتي متني گوگل...

بعد از آن براي هر قطعه‌اي كه بررسي كرده هم معايبش را زده و هم محاسن و با ستاره‌گذاري كار را راحت تر كرده. مقاله‌هايش هم مختصر و مفيد هستند.
يك سي‌دي مجاني (نقره‌اي و ارجينال با كيفيت چاپ ليبل بالا) با نرم‌افزارهاي مجاني و يا مدت‌دار (بيشتر آنهايي كه بحثشان در مجله بوده) همراه مجله ارائه مي‌شود. البته سي‌دي همراه مجله‌ي من خراب بود! يعني بيشتر برنامه‌هايش نصب نمي‌شدند، با اينحال مرا با چند نرم‌افزار طراحي آشنا كردند كه تا به حال نديده‌بودم، و خوب اينجا ايران است! گشتم و شكسته‌هايش را پيدا كردم!

منظورم از نوشتن اين مطلب نه تبليغ منفي براي هموطنان خودم، بلكه بيدار كردن اذهاني بود كه هيچ‌تلاش درست و كاملي براي تكامل و پيشرفت صنعت چاپ در ايران نمي‌كنند! برادر ما چندصدسال پيش كاغذ توليدكرده‌ايم، درست! اما الان كيفيت كاغذمان از كيفيت كاغذتوالت‌هاي انگليسي هم پائين‌تر است! چرا اصرار داريد حتما مجلات روي اين كاغذها و حتي بدتر كاغذهاي وارداتي از دارگوزآبادها چاپ شوند؟!
دستگاههاي گاها يك ميلياردتومني روز دنيا وارد ايران مي‌شوند، هر چند محدود، ولي مواد اوليه مورد نياز اينها چطور؟! آيا كيفيت چاپ اين دستگاهها با كاغذها و جوهرهاي نامرغوب كم‌رنگ نمي‌شود؟! در واقع هيچ‌فرقي با دستگاه 100ميليون تومني نخواهد داشت.

خلاصه اينكه بدجوري تحت تاثير مطالب و كيفيت اين ويندوز خاورميانه قرارگرفته‌ام و حتما مشتركش خواهم شد. البته اگر از شماره بعد اينها هم كلك نزنند و داخل ايران چاپ نكنند.

حيف از استعدادهايي كه در صنعت گرافيك و چاپ ايران هدر مي‌روند...

Friday, July 02, 2004

Harry Potter and the Half Blood Prince

باز هم هري پاتر و مشكل ترجمه نام!
علاقه‌مندان هري‌پاتر (از جمله خودم!) يادمون نرفته كه همين كتاب پنجم كلي اسم واسه خودش داشت! دريغ از يك تحقيق درست و حسابي براي ترجمه! باباجان آدم اگر بخواهد فقط با استنباط خودش يك كلمه‌اي را ترجمه كند كه نمي‌شود كه!

يك مثال: منوچهر نوذري تعريف مي‌كرد كه مترجمي در دوبله‌ي يك فيلمي كه در اون دختر و پسري در حال انتخاب يك خانه بود‌ه‌اند در ترجمه جمله‌ي It's Up To You براي ديالوگ پسره مي‌نويسه که خوبه که بالاش هم خونه‌ي شماست! يارو برداشتش از آپ همان بالا بوده و چون جمله ناقص بوده ذهنيت خودش رو هم اضافه مي‌کنه! به همين راحتي... در حالي که آپ تو يو يعني تقريبا اختيار با شماست يا اولويت با شماست!

يک مثال ديگر: to do خيلي راحت آدم مي‌تونه انجام دادن يا اينطوريها ترجمه كنه در حالي كه معني‌اش ازدحام و هياهو و شلوغي و تقريبا مترادف Fuss است.

و حالا هري‌پاتر ۶ اسمش اعلام شده.
يعني Harry Potter and the Half Blood Prince خوب بي‌بي‌سي اين اسم رو، هري‌پاتر و شاهزاده ناتني ترجمه كرده!
ديروز هم وقايع اتفاقيه در صفحه فرهنگ ( در نسخه اينترنتي‌اش متن مورد نظر نبود ولي در نسخه‌ي چاپي موجود است! جل‌الخالق) به نقل از BBC نوشته كه : نام تازه‌ترين داستان وي <هري‌پاتر و شاهزاده‌اي از دوتبار است>

خوب اگر بي‌بي‌سي منبع خبر است كه خودش اينجوري ترجمه كرده :
< قسمت بعدی اين رشته کتاب ها "هری پاتر و شاهزاده ناتنی" (Harry Potter and the Half Blood Prince) نام دارد>

خوب برگرديم سر دعواي كلاه ملا! به نظر من كساني كه اين نامها و كتابها را ترجمه مي‌كنند خودشان علاقه‌اي به اين تخيلات و غيره ندارند و فقط به اهميت خبر و فوريت خبر و پول پشت سرش مي‌انديشند! الان فيلم هري‌پاتر ۳ دستم رسيده و پرده سينمايي است با زير نويس فارسي! جالب است! مالفوي (نام يكي از شخصيت‌هاي داستان را ترجمه مي‌كند! مثلا در دوبله‌ي يك فيلم ايراني به انگليسي اسم خاص حسن را مثلا ترجمه بكنند بالا! و در متن بگويند آقا بالا بيا اينجا!)
و گاهي هرمايوني را ماريان و ... چيزهاي ديگر مي‌نويسد! يارو اصلا گوشش هم مشكل داشته تو صحنه‌ي ايستگاه قطار آقاي ويزلي داره هري رو در مورد اتفاقات اطرافش آگاه مي‌كنه و در يك جمله‌ي ساده مي‌گه You are in great danger و زير نويس چي مي‌نويسه؟! < تو يك تصوير بزرگ هستي!>
بگذريم.
اسم كتاب ششم به نظر من بايد با ديدگاه و نظر خود نويسنده ترجمه بشه و مثل كتاب پنجم، پنج شش مدل اسم براش انتخاب نكنند! Half-blood يك اصطلاحي است كه در كتابهاي قبلي هم بوده و من كاملا يادمه در يك صحنه‌اي مالفوي به هرمايوني ميگه هالف-بلاد و اون خيلي ناراحت مي‌شه. وقتي هري‌پاتر معني اون كلمه مي‌پرسه بهش مي‌گن يعني كسي كه يكي از والدينش غيرجادوگر (يا مشنگ به ترجمه دوست عزيز وحيد بهلول در باشگاه بعد هفتم) بوده، و منظور هم كسي است كه خونش اصيل نيست!

خوب اين غيراصيل بودن از نظر جادوگرها چه ربطي به <از دو تبار> يا <ناتني> داره؟ البته باز ناتني يه جورهايي معني مي‌ده ولي قشنگ و رسا نيست به نظر من...

پيشنهاد خود من همانا كلمه‌ي <غيرخودي> است! هم با فرهنگ ما سازگاره و هم با ذهنيت ما چون زود به ما القاء مي‌كنه كه اين شاهزاده غيرخودي يعني چي!


ديروز يك مشكلي تو كاغذديفالي بوده كه خط افتاده بوده تو تصوير، امروز درستش كردم و معذرت مي‌خوام از دوستاني كه دانلود كردند و ديد‌ه‌اند مشكل داره.